سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوستدار علمدار

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دوستدار علمدار خوش آمد میگویم ... شهید علمدار : بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه می باشد، باشند چون دشمنان اسلام کمر همت بسته اند ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند..

   راوی:سید رمضان علمدار،پدر شهید علمدار

تازه ازدواج کرده بودم . در یکی از اتاق های همان خانه پدری، با همسرم زندگی می کردم . آن روزها مردم اهل تجمل و... نبودند. جوان ها همین که اتاق و شغلی برایشان مهیا می شد ازدواج می کردند.
خیلی از فساد های امروزی در بین آن ها دیده نمی شد. آن ها مردمی ساده و قانع بودند. از همه مهم تر اینکه شکر گزار خدا بودند.
صبح ها ، بعد از نماز وسایلم را برمی داشتم می رفتم سمت امامزاده یحیی(علیه السلام). مغازه کفاشی من رو به روی امامزاده بود. از صبح تا شب مشغول بودم . وسایل همیشگی من واکس و سوزن و نخ و میخ و چکش بود.
خسته می شدم . اما خوشحال بودم. خوشحال از اینکه رزق حلال به خانه می برم . بارها از منبری ها شنیده بودم که اهل بیت ( علیه السلام ) دربارة روزی حلال تأکید کرده اند.
پدرم نیز بارها این احادیث را می خواند و خودش عمل می کرد. او از ما می خواست که به حلال و حرام خیلی دقت داشته باشیم .
                                     ***
فرزند اول من در همان خانه به دنیا آمد. او دختری بود که به همراه خودش خیر و برکت را به خانه ما آورد.
دو سال بعد همسرم باردار شد. این بار دقت نظر همسرم و خودم بیشتر شده بود. همسرم همیشه سعی می کرد با وضو باشد. به خواندن قرآن و زیارت عاشورا مداومت داشت. من هم سعی می کردم در کارهای خانه او را کمک کنم .
بارداری همسرم ادامه داشت تا اینکه ماه رمضان از راه رسید.
در احادیث آمده که مقدرات انسان در شب های قدر تعیین می شود. من هم در آن شب ها دست به سوی آسمان بلند می کردم . با سوز درونی برای همسر و فرزندی که در راه داشتم دعا می کردم .
نیمه های شب بیست و یکم ماه رمضان بود. حال همسرم هر لحظه بدتر می شد. خیلی نگران بودم . با کمک همسایه ها قابله خبر کردیم .
کمی سحری خوردم . در حیاط خانه با ناراحتی قدم می زدم . یک دفعه صدایی بلندشد؛ کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی .
                                   الله اکبر           الله اکبر
صدای الله اکبر اذان با صدایی دیگر در آمیخت! همزمان با اذان صبح ، صدای گریه نوزاد بلند شد. لبخند شادی بر لبانم نقش بست . یکی از خانم ها بیرون آمد و گفت :« مژده، پسر است ! »
عحب تقارن زیبایی . اذان صبح و تولد فرزند. عجیب اینکه فرزندم در همان حسینیه به دنیا آمد. این پسر فرزند اذان  بود. در بهترین ساعات و بهترین ماه و در بهترین مکان قدم به این دنیا نهاد؛ در حسینیه ای که جز ذکر خدا در آن گفته نمی شد.

پ.ن:سید مجتبی موقع اذان صبح به دنیا آمد . موقع اذان مغرب به شهادت رسید و موقع اذان ظهر به خاک شپرده شد

منبع:کتاب علمدار،زندگینامه و خاطرات ذاکر شهید سید مجتبی علمدار

      

 


 



[ شنبه 92/8/11 ] [ 12:40 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر