سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوستدار علمدار

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دوستدار علمدار خوش آمد میگویم ... شهید علمدار : بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه می باشد، باشند چون دشمنان اسلام کمر همت بسته اند ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند..

به روایت خانواده علمدار

مادر ما زن مظلومی بود که خیلی در راه تربیت صحیح فرزندانش تلاش کرد . لحظه ای از فرزندانش غافل نبود . اختلاف سنی او با مجتبی کم بود . برای همین راز دار مجتبی و دیگر فرزندان بود.

مادر همیشه می گفت : مجتبی خیلی به ما درس داد ما را با اسلام ناب آشنا کرد. زمانی که می خواستیم خبر شهادت مجتبی را به مادر بگوییم خیلی می ترسیدیم . او ناراحتی قلبی داشت و ترس ما از این بود که این ناراحتی شدیدتر شود .

اما مادر خودش جلو آمد و گفت : من می دانم که مجتبی شهید شده . من مطمئن هستم . اصلاً مجتبی برای این دنیا نبود .

خدا به او صبر داد . در مراسم تشییع و تدفین او مانند کوه استوار ایستاده بود . اصلاً فکر نمی کردیم اینگونه مقاوم باشد.

***

بعد از شهادت مجتبی وظیفه مادر سنگین تر شده بود ! عصرهای پنج شنبه و جمعه به سر مزار مجتبی می رفت و آنجا می ماند.

بسیاری از خانم ها بودند که تازه با شخصیت مجتبی آشنا شده بودند و به سر مزار می آمدند. آنها از مادر می خواستند تا برایشان از خاطرات مجتبی بگوید.

بارها دیده بودم که دخترانی تقریباً بد حجاب می آمدند و می گفتند : برای عرض تشکر آمده ایم ! ما حاجتی داشته ایم و این سید عزیز را به حق جده اش قسم دادیم و حاجت روا شدیم و...

در این مواقع ، مادر با لحنی صحیح و مادرانه شروع به امر به معروف می کرد . ابتدا خاطراتی از مجتبی تعریف می کرد . این که مجتبی همیشه بنده واقعی خدا بود بعد می گفت : دختر عزیزم ، خدا شما را حفظ کند ، مجتبی از اینکه شما اینگونه باشی ناراحت می شود .

بعد خیلی مودبانه در مورد اهمیت حجاب و اینکه چرا حجاب مورد تاکید اسلام است صحبت می نمود .

دختران زیادی بودند که با نصیحت مادر ، مسیر زندگی آنها تغییر کرد. حتی برخی از آنها از دیگر شهرها به ساری می آمدند و....

سال 85 ناراحتی قلبی مادر شدیدتر شد . قرار شد او را عمل کنند . کل خانواده از شرایط مادر ناراحت بودیم . اما او نشاط درونی عمیقی داشت !

قبل از عزیمت به بیمارستان گفت : من عازم سفر هستم . دیگر تمایل به ماندن ندارم !

در مقابل چشمان حیرت زده ما ادامه داد : مجتبی را دیده ام . جایگاه آخرتی مرا نشان داده و گفته که من با شما هستم .

در یک غروب غم انگیز ، مادر ما به دیدار سید مجتبی رفت . همه خانواده در حسرت غم و اندوه فقدان او سوختند.  

منبع:کتاب علمدار

 



[ دوشنبه 92/9/11 ] [ 10:29 صبح ] [ دوستدار علمدار ]

نظر