سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوستدار علمدار

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دوستدار علمدار خوش آمد میگویم ... شهید علمدار : بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه می باشد، باشند چون دشمنان اسلام کمر همت بسته اند ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند..

 

 

 شهید «بهرام فروزان‌فر» از پاسداران سپاه حمیدیه و از نیروهای سردار شهید «علی هاشمی» بود که همه او را به عنوان شکارچی تانک‌ها می‌شناختند؛ او در سوم خرداد 1360 طی مأموریتی در «دارخوین» جاده آبادان ـ اهواز به شهادت رسید.

شهید بهرام فروزان‌فر

سیدصباح موسوی از همرزمان این شهید است که روایت شجاعت و ایثار دوستانش را رسالت خود می‌داند، خاطره‌ای از شهید فروزان‌فر را بیان می‌کند.

                                                            ***

اوایل جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و در زمان فرماندهی بنی‌صدر، سپاه با مشکل تأمین تسلیحات و مهمات مواجه بود و به راحتی این تسلیحات در اختیار نیروهای سپاه قرار نمی‌گرفت. در سال 60 با تیپ 3 لشکر قزوین در منطقه کرخه نور حضور داشتیم، فرمانده تیپ 3 به بهرام گفت: «ما در تحریم هستیم؛ تسلیحات هم به اندازه کافی نداریم این موشک‌هایی که در اختیارت قرار می‌دهیم را هدر ندهید» این فرمانده تذکر داد و عقب رفت.

از منطقه دور نشده بود که صدای موشک را شنید؛ به عقب بازگشت تا دوباره به بهرام تذکر بدهد اما با آتش انفجار تانکی مواجه شد؛ بهرام، تانکی را نشانه گرفته بود که از پشت خاکریز فقط بی‌سیم آن پیدا بود.

شهید بهرام فروزان‌فر در منطقه کرخه نور

او با یک موشک آن تانک را منفجر کرد؛ فرمانده وقتی با این صحنه مواجه شد، آمد و بهرام را بوسید و در ادامه گفت: «هر تانکی که بزنی دو تا موشک جایزه می‌گیری» بهرام با موشک‌های ارتش که در منطقه بود، یا تانک زد یا خودرو؛ طوری که دیگر موشکی نمانده بود.

به یاد دارم حتی یک بار 6 تا گلوله موشک شلیک کرد و 5 تانک عراقی منفجر شد؛ آن یک گلوله هم خراب بود که به تانک نخورد.

جنگ مدیون افرادی مانند شهید فروزان‌فر است؛ این خاطره، بخش کوچکی از آن همه فداکاری و رشادت این رزمنده بود. 



[ یکشنبه 92/11/6 ] [ 11:29 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

خبرگزاری فارس: شهیدی که ارزشش بیش از 40 فرزند بود

 

شهید روحانی والامقام حجت‌الاسلام ذبیح‌الله کرمی در سال 1330 در روستای قمشه از توابع شهرستان کرمانشاه در خانواده‌ای متدین و مذهبی به‌دنیا آمد.

پدر این شهید قبل از تولد وی در عالم خواب انتخاب داشتن چهل پسر و یا یک فرزند پسر که ارزش چهل تن را داشته باشد را به او دادند.

وی در این خواب پسری را طلب کرد که قدر و ارزشش برابر چهل پسر بوده و پس از به‌دنیا آمدن او را ذبیح‌الله نام نهاد.

این شهید بزرگوار پس از به پایان رساندن تحصیلات خود به پیشنهاد یکی از آشنایان در نیروی هوایی ثبت‌نام کرد و بعد از موفقیت در آزمون ورودی به تهران اعزام شد.

شهید کرمی پس از مشورت با یکی از ائمه جماعات مساجد شهر از رفتن به ارتش شا‌هنشاهی خودداری کرد و بنا به سفارش پدر به تحصیل طلبگی همت گمارد.

این شهید والامقام پس از مدتی تحصیل طلبگی به مدرسه فیضیه قم رفت و راه ورود به مدرسه حقانی برای او گشوده شد و تحسین همگان علی‌الخصوص مدیریت مدرسه را به‌خود جلب کرد.

وی در زمان رژیم طاغوت فعالیت‌های زیادی علیه ظلم و ستم خاندان پهلوی انجام داد و پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در مسئولیت‌های متعدد قضایی و فرهنگی، خدمات شایسته‌ای ارائه داد.

شهید کرمی با شروع جنگ تحمیلی به قول خودش آمده بود به‌صورت یک بسیجی ساده به جبهه برود و تا آخر بماند و بارها به جبهه اعزام شد.

سرانجام در جریان عقب راندن منافقان و پاک‌سازی منطقه از وجود جنایت‌کاران وطن‌فروش در تاریخ هفتم مرداد ماه سال 1367 دعوت حق را لبیک و به خیل یاران شهیدش پیوست.

در اوصاف این شهید گران‌قدر بیشتر اساتید و علمای کشور و فضلای حوزه علمیه قم نیز سخنان و مطالب ارزنده‌ای بیان کرده‌اند.

بسیاری از هم‌رزمان و اقوام شهید کرمی صداقت و حمایت از مستضعفان را از ویژگی‌های بارز این شهید بزرگوار معرفی می‌کنند.

وی همواره بزرگ‌ترین آرزوی خود را شهادت در راه خدا اعلام و در توصیه‌های خود به دوستانش، آن‌ها را دعوت می‌کرد به فرمان‌های امام و جهاد در راه خدا و انقلاب عمل کنند.

به گفته اطرافیان این شهید بزرگوار اوقات فراغت خود را در راه رسیدگی به مشکلات مردم سپری می‌کرد و منزل مسکونی خود را در اختیار جوانانی قرار می‌داد که زندگی خود را تازه شروع کرده بودند.

در فرازهایی از وصیت‌نامه این شهید بزرگوار آمده است: هر کس به اندازه میدان عمل، شعاع توانایی، حدود، وسع و قدرت خود امتحان شده و مورد بازخواست خداوند قرار می‌گیرد.

این شهید والامقام به دوستان خود وصیت کرد که در رابطه با جبهه‌ها، خود را مشمول فرمان‌های امام دانسته و طوری عمل کنند که به سفارشات امام به‌طور کامل عمل شود.

شهید کرمی در وصیت‌نامه‌اش نوشته است: به تمام مقدساتم قسم هیچ غمی به اندازه پیام امام در مورد قبول قطع‌نامه از سوی ایشان بر قلبم سنگینی نکرد و هر چه بر این امر بیشتر می‌گریستم، غمگین‌تر می‌شدم.

وی گفته است: به‌ میدان نبرد رفتم تا عرق شرم خود را در پیش‌گاه خداوند با خون خویش و رحمت حق از بین ببرم، زیرا بیشتر از این نمی‌توانستم ناظر مظلومیت امام باشم و در قبال آن تاب بیاورم.

شهید کرمی در زمینه فرهنگ و ادب نیز اشعار و آثار ارزشمندی از خود به‌جای گذاشته و جنایات رژیم پهلوی را در قالب شعر بیان کرده که این شعرها به زبان کردی بوده و وی با لهجه شیرین خود آن‌ها را خوانده و بر روی نوار کاست ضبط و تکثیر کرده است.

همسر شهید گفته است: ذبیح‌الله شرایط ازدواج را این‌گونه برایم بازگو کرد که ما باید پیروان راستین حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) باشیم و به رسالت خویش عمل کنیم.

ممکن است روزی در بدترین شرایط اقتصادی به‌سر ببریم، اما باید همواره خود را به رعایت فرامین الهی ملزم بدانیم. از آن پس زندگی ساده، اما پاک و صمیمی ما آغاز شد.

ذبیح‌الله پس از عقد مهری از تربت پاک سیدالشهدا (ع) به من هدیه کرد و قلبم را به آن ممهور کرد تا عاشقانه‌تر بتپد.

عطش دیدار جانان در وجودش شعله می‌کشید و خدمت جهاد فی سبیل‌الله اشتیاق دلش را فرو نمی‌نشاند، حتی وجود فرزندان زیبایمان ذره‌ای پای رفتنش را سست نکرد.

عزم شرکت در عملیات مرصاد کرد و چشم حسرت به چشمان دریاییش دوختم؛ پیشنهاد پیمان جدیدی داد و پذیرفتم. با هم پیمان بستیم که در قیامت در کنار هم باشیم و پس از شهادت مرا فراموش نکند.

سند این پیمان با خون ذبیح‌الله امضاء شد، نخستین دیدار من با او پس از پیمان در لباس بسیجی و با چهره‌ای خون‌آلود بود و ان‌شاءالله دیدار بعدی فردای محشر در حضور سیدالشهداء (ع) باشد.

سند سجلی این شهید چندی پیش با حضور ابراهیم رضایی‌بابادی استاندار کرمانشاه و جمعی از روحانیان و مسئولان در کرمانشاه رونمایی شد.



[ سه شنبه 92/11/1 ] [ 2:6 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

 
خبرگزاری فارس: شهادت در دمای 20 درجه زیر صفر

 

در سرمای بیست درجه زیر صفر جنگیدن خدایی کار شاقی بود خصوصا اینکه منطقه کوهستانی هم باشه و دشمن هم روی ارتفاعات بر ما تسلط داشته باشه. اما جوان‌های این سرزمین نشان دادن که مرد میدان سختی‌ها هستند. سخترین ماموریت تو این عملیات کار بچه‌های تخریب و اطلاعات عملیات بود چون برای شناسایی باید ساعت‌ها راه می‌رفتی تا به نزدیکی مواضع دشمن می‌رسیدی. سرمای شدید و لباس‌هایی که در تماس با زمین و برف، گلی و خیس شده بود واقعا کلافه کننده بود و سخت‌تر.

کار تخریبچی این گروه بود که باید آستین‌ها رو بالا بزنه و با دست‌هایی که از سرما کرخت شده برف‌ها رو جابجا کنه و آرایش میدون مین و موانع دشمن رو شناسایی کنه. نمیشه زیاد توضیح داد اما خدایی خیلی سخت بود اون هم برای جوان‌های هیجده، نوزده ساله. تصورش هم شبیه افسانه است. اما به قول شهید ضیایی که در این عملیات شهید شد چون همه این سختی‌ها در محضر خداست و امام عصر بر آن نظر دارد از عسل شیرین تر است.

مهدی ضیایی از تخریبچی‌های عارف گردان تخریب لشکر 10 بود. هم اهل رزم بود و هم مرد عبادت و مناجات. او خیلی اهل سجده بود و هر وقت هم از سجده بلند می‌شد چشمهاش از شدت گریه سرخ بود. این شکل بندگی مهدی اون رو در کار آبدیده کرد بود و مهدی شده بود یک پای کارهای شناسایی.

نفر اول از سمت چپ شهید مهدی ضیایی

 

مهدی در کربلای 5 جزو غواصان خط شکن بود و اون شب هم به سختی مجروح شد به طوری که ما گفتیم بعید است به اورژانس پشت خط برسه موج انفجار، داخل آب همه وجودش رو گرفته بود. او عقب رفت اما زود برگشت و خودش رو مهیا برای شناسایی عملیات کربلای 8 کرد. ماموریت‌های شناسایی قبل از عملیات قسمتی هم برای مهدی بود تا اینکه در عملیات بیت المقدس 2 هم کار ساز شد و هم کار خودش ساخته شد. همه شب‌های عملیاتی که در اون شرکت کرد برایش شب وصل بود اما اون شب آخر سیمش هم وصل شد و حکایت اون شب رو این گونه نوشته:

ساعت 15/10 شب است و لحظات حساس و پرشوری را پشت سر می گذارم، صدای خواندن دعای کمیل از رادیو به گوش می رسد. آخر امشب شب جمعه است. چند دقیقه پیش که بیرون سنگر بودم هوا بهتر از شب های دیگر بود. هوا ابری بود اما باران و برف نمی آمد و بسیار تاریک،صدای خمپاره ها هر از چند گاهی سکوت را برهم می زد و نور انفجارات که درفاصله نه چندان دور منفجر می شد چند لحظه ای کوتاه فضا را روشن می کرد. هنوز آتش زیاد نشده و تبادل آتش سبک است.امشب برایم شب بزرگی است، گویی گیج شده ام گاهی قرآن می خوانم،گاهی بچه ها را دعا می کنم. گاهی صلوات می فرستم و گاهی هم دعا می خوانم. آخر امشب شب عملیات است و بچه ها همه برای عملیات سرازیر شده اند. راستی خدا! امشب که شب عشق بازی است امشب که شب دیدار است، چه کسانی را به حضور می پذیری؟ کدام یک از دوستانم را می خواهی از بین مان ببری؟ ای کاش دل بی طاقتم صبر می کرد و این سوال را نمی کرد. اما ای خدا.. آیا من را هم می بری؟ آیا بعد از چند سال آشنایی با تو دوری از تو ؟! بعد از چند سال گدایی کردن و سعی کردن ، امشب شب دیدار ما هم می رسد یا نه؟ آیا امشب من را هم می بری یا نه؟ به خدا ای خدا.. به خودت قسم، که خسته دلم ،سوخته دلم، دیگر برایم سخت شده است ،هر روز در آتش فراق یک یک یاران سوختن سخت است.ای خدا چه بگویم با تو و از این حرف ها کدام را بر زبان بیاورم که هرچه بگویم هم تو می دانی و هم من.. منتهی هر چند وقت یک بار که دلم خیلی می گیرد مجبور می شوم درد دلم را در روی کاغذ با تو در میان بگذارم زیرا کسی ندارم که با او این سخنان را بگویم.

مهدی زیر این کاغذ نوشته بود 24 دیماه 66 ساعت یازده شب.

 

 

 

شهید مهدی ضیایی

 

مهدی با خدایی حرف زده که از رگ گردن بهش نزدیک تر بود . بقول بچه های جبهه خدا خیلی حرف گوش کنه. میگی نه؟ سندش این که حرف مهدی رو گوش کرد و صبح عملیات بیت المقدس 2 و در روز جمعه 25 دیماه 66 مهدی از روی ارتفاعات قمیش در سلیمانیه عراق با تنی غرق خون به دیدار محبو بش رفت و از خود سندی به جای گذاشت که حق بودن این کلام امام (ره) را تائید می‌کند که گفت: اینها ره صد ساله را یک شبه طی کردند.



[ چهارشنبه 92/10/25 ] [ 1:15 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

 
خبرگزاری فارس: روایتی از ناراحت شدن یک شهید

 

 این روزها که پای درد دل مادران شهدا می‌نشینی، دلی پر خون از اوضاع فرهنگی جامعه و به ویژه حجاب دارند؛ آنها می‌گویند: «وقتی زن‌های بی‌حجاب را می‌بینیم، وقتی بی‌بند و باری را می‌بینیم انگار به قلب‌مان خنجر می‌زنند» این مادرها حق دارند؛ آخر جگرگوشه‌هایشان در راه حفظ دین اسلام تکه‌تکه شدند.

فرزندان همین مادران روزهایی که در شهر ما زندگی ‌کردند، همین‌گونه بودند؛ آنها سلامت خانواده و جامعه اسلامی را می‌خواستند و به همین خاطر جانشان را فدا کردند و از بازماندگان خواستند که نگذارید خون ما پایمال شود.

در ورق زدن برگ‌هایی از سیره شهدا می‌خوانیم نکته‌هایی را که دیدن صحنه‌هایی در جامعه روی شانه‌هایشان از کوه هم سنگین‌تر بوده...

نمونه‌ای از این دغدغه را در خاطره‌ای از شهید «ابراهیم امیرعباسی» می‌خوانیم؛ شهیدی که در روزهای آغازین جنگ رتبه اول نقشه‌خوانی را کسب کرد و در بحث شناسایی بی‌نظیر بود؛ یکی از دوستان آن شهید این گونه روایت می‌کند:

«یه روز با پسر هفت ساله‌ام می‌رفتیم، توی پیاده رو ابراهیم رو دیدیم همین طور که احوالپرسی می‌کردیم، دیدم صورت ابراهیم سرخ شد و روش رو برگردوند، فهمیدم از یه چیزی ناراحت شده! یه نگاهی به پشت سرم انداختم، دیدم یه زن بدحجاب با یه سر و وضع ناجور کنار باجه‌ی تلفن ایستاده! صدای ابراهیم منو به خودم آورد. داشت با ناراحتی می‌گفت: غیرت شوهرش کجا رفته؟ غیرت پدرش کجاست؟ برادرش غیرت نداره؟ بعدش هم سرشو آورد بالا و با حال عجیبی گفت: خدایا! تو شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنه‌هایی ببینیم».

و این درد تمامی ندارد تا زمانی که به خود بیاییم و بدانیم که در چه راهی قرار گرفتیم؛ و در ادامه می‌خوانیم گوشه‌ای از وصیت‌نامه شهید «سعید زقاقی» را

«مادرم زمانی که خبرشهادتم را شنیدی گریه نکن

زمان تشیع و تدفینم گریه نکن

زمان خواندن وصیت نامه‌ام گریه نکن

فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می‌کنند و زنان ما عفت را؛ وقتی جامعه ما را بی‌غیرتی و بی‌حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است».

فارس



[ چهارشنبه 92/10/25 ] [ 8:42 صبح ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

 
خبرگزاری فارس: هنرمندی که تاریخ ولادت و شهادتش در یک روز است

 

 دو ماهی بود که وارد گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء (ع) شده بود. قبلش با گردان‌های رزمی عملیات‌های زیادی رفته بود. بچه شهرری بود و معلم هنر. انسان خوش رو، کم حرف و فوق العاده توداری بود. خط خوبی داشت، در حد حرفه ای خطاطی می‌کرد. قبل از عملیات کربلای 4 با یک تعداد دیگه بچه‌ها رفتند برای آموزش غواصی. دوهفته‌ای آموزش طول کشید و مهیا شدند برای عملیات. فاصله بین عملیات کربلای 4 و 5 رو با آموزش‌های سخت غواصی و استقامت در آب گذراند و در آموزش‌ها نشون داد که می‌توان به عنوان نیروی خط شکن روی او حساب کرد. شب عملیات کربلای 5 مجید هم انتخاب شد که در شب اول با غواصان خط شکن تخریب برای باز کردن موانع جلو بره. شب عملیات کربلای 5 زیر پل هفتی هشتی مستقر شدیم.

 

 

 

 

نزدیک غروب بود که مجید رفت و تجدید وضو کرد، مقابل سنگر بچه‌های غواص تخریب، قرآن کوچکش را باز کرد و مشغول خواندن قرآن شد. همه منتظر بودند تا دستور حرکت غواص‌ها برسه که ماشین گردان ازخط برگشت. بچه‌ها دور ماشین حلقه زدند و مجید قرآن را بست و با راننده ماشین، حاج احمد مشغول صحبت شد و دیگر بچه‌ها هم اومدند و کار به شوخی کردن رسید. بچه‌ها مشغول بگو مگو بودند و کسی متوجه کار مجید نشد. دور ماشین که خلوت شد دیدیم مجید با خط خوش روی درب ماشین که از گل پوشیده شده بود نوشته شهید مجید عسگری، ولادت 19 دیماه.

 

شهید مجید عسگری نفر دوم از سمت راست

مجید شب عملیات با بقیه غواص‌ها وارد آب شد و رفتند تا داخل آبگرفتگی شلمچه معبر باز کنند تا گردان حضرت علی اکبر(ع) خط دشمن رو بشکند. زود هنگام با کمین دشمن درگیرشدند. کمینی که دست کمی از خط اول نداشت. مجید و بقیه غواص‌های تخریب داخل آب بودند و زیر پای اونها انبوهی از مین و تله‌های انفجاری بود و مقابل آنها ده‌ها توپ سیم خاردار. آتش سنگین تیربارهای دشمن سینه غواصان را درید و مجید عسگری در حالی‌ که نام مبارک حضرت زهراء(س) را برلب داشت به معراج رفت.

 

 

 

شهید مجید عسگری در شب تولدش به آسمان پرکشید و پیکرمطهرش درقطعه 53 بهشت زهرا سلام الله علیها آرام گرفت. روی مزارش حک شده : ولادت 19/10/43  - شهادت 19/10/65.



[ شنبه 92/10/21 ] [ 12:44 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

خبرگزاری فارس: تصویر منتشر نشده از پابرهنه شدن شهید عباس بابایی

 

 

 

سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» به سال 1329 در شهر قزوین به دنیا آمد و با گذشت زمان باعث افتخار هر ایرانی شد؛ او الگویی بود که از کودکی تا واپسین نفس‌های عمر گرانبارش همواره با ارزش‌های اسلامی و انقلابی زیست و سرانجام 15 مرداد 1366 که مصادف با روز عید سعید قربان بود، به شهادت رسید.

خاطره‌ای که در ادامه می‌خوانید به روایت سرهنگ خلبان فضل‌الله‌نیا است که ارادت خالصانه شهید عباس بابایی را به سرور و سالار شهیدان نشان می‌دهد:

                                                               ***

از ساختمان عملیات که بیرون آمدیم راننده منتظر ما بود اما عباس به او گفت: «ما پیاده می‌آییم شما بقیه بچه‌ها را برسانید». دنبالش راه افتادم جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزاداری شنیده می‌شد. عباس گفت: «بریم به دسته عزاداری برسیم»، به خودم آمدم و دیدم عباس کنارم نیست، پشت سر من نشسته بود روی زمین، داشت بند پوتین‌هایش را گره می‌زد و بعد آن را آویزان گردنش کرد.

 

عباس وسط جمعیت رفت و شروع کرد به نوحه خواندن و سینه زدن، جمعیت هم سینه‌زنان و زنجیرزنان راه افتاد به سمت مسجد پایگاه، تا آن روز فرمانده پایگاهی را ندیده بودم که این طور عزاداری کند. پای برهنه بین سربازان و پرسنل، بدون اینکه کسی او را بشناسد. 



[ سه شنبه 92/5/15 ] [ 3:4 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

امام جماعت واحد تعاون بود.

 بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی.

روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب.

توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد.

 چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد». از سر بریده شده اش صدا بلند شد:«السلام علیک یا ابا عبدالله»



[ یکشنبه 92/5/13 ] [ 3:1 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

مهدی از شناسایی که آمد نیمه شب بود وخوابید.

بچه ها که برای نماز شب بیدار شده بودند او را صدا نکردند چون می دانستند حسابی خسته است وشب بعدهم باید در عملیات شرکت کند.

اما او صبح که برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت: مگر نگفته بودم مرا برای نماز شب بیدار کنید ؟ دلیلش را گفتند آه سردی کشید وگفت: افسوس شب آخرعمرم ، نماز شبم قضا شد .

 فردا شب مهدی سامع به خیل شهیدان پیوست.



[ دوشنبه 92/5/7 ] [ 7:12 صبح ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

 خاطره ای ازشهید محمد حسن فایده به نقل از همسر شهید

یه روز که اومدم خونه چشماش سرخ شده بود نگاه کردم دیدم کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب تو دستاش گرفته
بهش گفتم: گریه کردی؟یه نگاهی به من کرد و گفت : راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چی میشه؟
مدتی بعد برای گروه خودشون یه صندوق درست کرده بود و به دوستاش گفته بود: هر کس غیبت بکنه 50 تومان بندازه توی صندوق باید جریمه بدید تا گناه تکرار نشه



[ پنج شنبه 92/5/3 ] [ 7:53 صبح ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

خبرگزاری فارس: سردار‌ی که 2502 روز ‌در جبهه حضور داشت‌/ نوشتن آخرین نامه با خودکار قرمز

 

به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در سوادکوه:

 تولد سردار کمیل ایمانی در 20 تیر سال 45 و شهادتش در 19 تیر 1367 است و این سردار سوادکوهی 2 هزار و 502 روز سابقه جبهه و جنگ دارد و این در حالی است که تنها 22 سال سن داشت و طول دفاع مقدس هم 2 هزار و 900 روز بوده است.

شهر زیراب سوادکوه با یادمانی از این سردار متین و مودب و مهربان آذین شده است و عطر خوشبوی او در میانه تیر هر سال که سالروز تولد و شهادتش است یادآور جوانانی از این سرزمین است که جان‌شان را در طبق اخلاص گذاشتند و زندگی خود را در دفاع مقدس معنا کردند تا مسیر عزت و سرافرازی برای ما روشن و هموار شود.

«ممشی» سوادکوه؛ محل تولد یک سردار

سردار پرویز (کمیل) ایمانی در 20 تیر 1345 در روستای "ممشی" سوادکوه متولد شد.

با نگاهی به نمرات مقاطع تحصیلی هیچ تجدیدی را نمی‌بینیم و گاهی هم از شاگردان ممتاز با معدل بالاتر از 17 بود.

با پایان سال تحصیلی چهارم دبستان به شهر زیراب کوچ کردند و در جوار امامزاده عبدالحق و سپس امامزاده ابوطالب زیراب سکنی گزیدند.

در مدارس شهداد، مدرسه راهنمایی سعدی، امیر معزی، آیت الله کاشانی زیراب سوادکوه درس خواند.

سال‌های دبیرستان وی همزمان با آغاز انقلاب و جنگ تحمیلی همراه بود.

نخستین اعزام به مریوان

در آذر سال 61 برای آموزش نظامی به پادگان منجیل رفت و پس از 34 روز در نخستین اعزام با لباس بسیجی به جبهه غرب کشور در مریوان اعزام شد.

در اردیبهشت سال 62 به مدت بیش از 3 ماه به جبهه‌های حق علیه باطل در کامیاران رفت و در مهر 62 با اصابت گلوله مستقیم توسط گروهک‌ها از ناحیه پا زخمی شد و در 26 آذر 62 با تشکیل پرونده در سپاه ساری به عنوان نیروی رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.

دامادی که بسته حنایش را باز نکرد

با آموزش تخصصی تخریب در سپاه یکم ثار الله تهران به عنوان مربی در گردان تخریب لشکر 25 کربلا انتخاب شد و در 9 آذر 62 هم زمان با میلاد رسول اکرم (ص) با لباس سبز پاسداری در مراسمی ساده در سن 19 سالگی ازدواج کرد و بنا بر گفته مادرش به احترام همرزمان شهیدش بسته حنای حنابندان خود را برای جلوگیری از شادی مضاعف باز نکرد.

در ماه‌های پایانی سال 65 به خانه سازمانی پادگان شهید بهشتی اهواز کوچ کرد و در زمستان سال 65 و قبل از عملیات کربلای چهار معاون عملیاتی و آموزشی گردان تخریب لشکر 25 کربلا شد.

فعالیت در بخش آمار سپاه ناحیه مازندران، اعزام به جبهه‌های جنوب در مقر لشکر 25 کربلا در هفت تپه، سقوط اتومبیل در گردنه‌های صعب‌العبور بانه و مجروح شدن شدید وی، شیمیایی شدن در عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه و فرماندهی گردان تخریب را در سنین 20 و 21 سالگی تجربه کرد.

مین ضد تانکی که قایق‌ها را منفجر کرد

درایت و خلاقیت و تعامل فکری و اقدامات موثر عملی کمیل ایمانی را که از ماه‌های پایانی سال 62 نام خود را از پرویز به کمیل تغییر داده بود، به عنوان عضو شورای فرماندهی لشکر 25 کربلا یکی از یزرگ‌ترین و عمل کننده‌ترین لشکر ویژه پیاده جنگ شد.

ابتکار عمل وی در استفاده از مین ضد تانک که فقط در خشکی عمل می‌کرد در دریا که موجب نابودی قایق‌های دشمن را فراهم آورد، از خلاقیت‌های وی محسوب می‌شود.

حضور در عملیات‌های؛ والفجر چهار، شش، هشت، 10 و قدس یک، دو، کربلای یک، دو، چهار، پنج و 10، بیت‌المقدس هفت و عملیات‌های تخریب و تک‌های ضربتی، پاتک‌ها و چندین عملیات بزرگ و کوچک در کارنامه شهید سردار کمیل ایمانی خودنمایی می‌کند.

دائم الوضو بودن فرمانده تخریب

مقالات مذهبی و سیاسی کمیل ایمانی و کتا‌ب‌های موجود در کتابخانه او از بزرگانی مانند؛ مطهری، شریعتی، قرائتی، دستغیب، رفسنجانی بیانگر مطالعات و اندیشه‌ها و باورهای این شهید است.

روبه‌رو شدن همیشگی با شهادت در گردان تخریب باعث شد تا دائم الوضو بودن و بیان ذکر خدا را دائما انجام دهد و آن را به گردان تخریب سفارش کند.

2502 روز سابقه جبهه

77 ماه با لباس پاسداری و شش ماه و 12 روز با لباس بسیجی در مناطق جنگی غرب و جنوب حضور موثر داشت و چهار بار مجروح شد که آخرین آن در عملیات بیت‌المقدس هفت پس از آنکه همه نیروها از پل گذشتند به همراه دو همرزم خود با انفجار پل که دشمن را پشت کانال‌های پر از آب و عمیق منطقه شلمچه زمین گیر کرد و در حال نوشیدن آب دور هم بودند که بر اثر اصابت خمپاره، علی‌اکبر بخشیان و محمود بکایی شهید شدند و برخورد خمپاره به ستون فقرات در ناحیه پشت و کمی بالاتر از کمر کمیل ایمانی موجب قطع نخاع شدنش شد و پس از 23 روز در 19 تیر 67 و 24 ساعت مانده به پذیرش قطعنامه 598 در سن 22 سالگی به شهادت رسید.

در هنگام شهادت دو دختر به نام‌های مطهره یک ساله و معظمه که در شکم مادرش بود، داشت.

پیکر شهید کمیل ایمانی با تشییع باشکوه مردم سوادکوه در گلزار شهدای امامزاده عبدالحق زیراب بنا بر وصیتش به خاک سپرده شد.

شهیدی که تنها یکبار با خودکار قرمز نوشت

‌مادر شهید می‌گوید که کمیل همواره با خودکار آبی یا مشکی نامه می‌نوشت و می‌گفت آخرین نامه خودم را با خودکار قرمز می‌نویسم.

به شوخی می‌گفت که تا حالا با قرمز ننوشته و این شانس را نداریم که آخرین یادداشت داشته باشیم.

آخرین سفرش را تنها به جنوب و مناطق عملیاتی رفت و همسرش پس از چند روز به اهواز رفت و روی طاقچه خانه‌اش یادداشتی با خودکار قرمز دید که در آن با نام بردن از امامزاده عبدالحق زیراب از همسرش خواست سلامش را به همه برساند.

سردار کمیل ایمانی اهل افراط و تفریط نبود

یار علی ایمانی که شش ماه را در کنار برادر فرمانده‌اش در جبهه بود در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری فارس در سوادکوه که در حاشیه بزرگداشت سالروز شهادت سردار شهید کمیل ایمانی در گلزار شهدای امامزاده عبدالحق زیراب که با تلاش کتابخانه عمومی سردار کمیل ایمانی زیراب برگزار شده بود، با اشاره به اینکه کمیل ایمانی را با نماز شب و عباداتش می‌شناسند، افزود: سردار کمیل ایمانی فرقی بین من و دیگران باقی نمی‌گذاشت و اهل افراط و تفریط نبود.

برادر سردار شهید کمیل ایمانی با تاکید بر ابتکار و خلاقیت این شهید، یادآوری کرد: سردار کمیل ایمانی یک تئوریسین بود و در طراحی مین "والمر" به من گفت که دوست دارم در بخش میانی بدنه مین عکس من در داخل آن طراحی شود.

خانواده شهید کمیل ایمانی تابع ولی فقیه است

وی با تاکید بر اینکه خانواده شهید کمیل ایمانی به هیچ حزب و جریان سیاسی متصل نیست، خاطرنشان کرد: ما خانواده شهید کمیل ایمانی تابع ولی فقیه هستیم و به هیچ گروه سیاسی وابستگی نداریم و در مسیر آرمان‌های نظام اسلامی گام بر می‌داریم.

یار علی ایمانی به بیان خاطره‌ای از شهید سردار کمیل ایمانی اشاره و یادآوری کرد: برای آشنایی با میدان مین به همراه سردار کمیل به منطقه کارخانه نمک رفته بودیم که با صدای خمپاره 60 که تا نزدیک شدن به زمین بی‌صدا است به سوی زمین‌خیز رفتیم که در حال بلند شدن دردی را در پهلویم احساس کردم و دست شهید کمیل را به صورت پنجه گربه‌ای در زیر شکمم مشاهده کردم و بعد از پرسیدن دلیل این کار مین گوجه‌ای را در زیر شکمم مشاهده کردم که اگر سردار کمیل در حال خیز برداشتن متوجه مین گوجه‌ای که به سختی قابل مشاهده بود، نمی‌شد چیزی از من باقی نمی‌ماند.

شهیدی که مرخصی 30 روزه ماه رمضانش 3 روزه به اتمام رسید

منوچهر ایمانی برادر دیگر سردار شهید کمیل ایمانی با بیان خاطره‌ای از ماه رمضان شهید سردار کمیل ایمانی به مرخصی وی برای روزه گرفتن در کنار خانواده اشاره کرد و گفت: سردار کمیل برای روزه گرفتن در کنار خانواده، تصمیم گرفت تا یک ماه در کنار خانواده بماند ولی سه روز بعد از ماه رمضان از هفت تپه به سپاه سوادکوه زنگ زدند و ما به آزادمهر که مقر سپاه سوادکوه بود رفتیم و سردار مرتضی قربانی از کمیل خواست تا فردا به هفت تپه برود.

برادر شهید گفت: کمیل به فکر اینکه عملیاتی در پیش هست سه روز بعد از ماه رمضانی که دلش می‌خواست 30 روز بماند به مناطق عملیاتی بازگشت.



[ شنبه 92/4/22 ] [ 10:24 صبح ] [ دوستدار علمدار ]

نظر