وبلاگ :
دوستدار علمدار
يادداشت :
دلباختهء كوچه هاي مدينه
نظرات :
4
خصوصي ،
17
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
همرنگ دريا
بله جريان انگشتر ازدواجشونو نوشته بود.... جريان انگشتر دوستشون چي هست؟البته اگر زحمتي نيست برام بگيد...
از خودش شهيد بزرگوار بخوايد حتما زيارت كربلاي ايران رو قسمتتون ميكنه... من هر سه باري كه رفتم از خودشون گرفتم...
پاسخ
ايشان معمولاً ارديبهشت ماه جبهه ميرفتند، هر 45 روز يا 35 روز مأموريت داشتند. ايشان انگشتري داشتند که خيلي برايش عزيز بود. ميگفت اين انگشتر را يکي از دوستانش موقع شهادت از دست خود درآورده و دست ايشان ميکند و در همان لحظه هم شهيد ميشود. ايشان وقتي به آبادان براي مأموريت ميرود، اين انگشتر را در حمام بالاي طاقچه جا ميگذارند. وقتي ميخواهند به ساري بيايند، در راه يادش ميافتد که انگشتر بالاي طاقچه حمام جامانده است. وقتي آمد، خيلي ناراحت بود. (من معمولاً «آقا» صدايش ميکردم چون سختم بود که اسمش را صدا کنم و بگويم مجتبي، فکر ميکردم خيلي سبک است، اگر اسمش را صدا بزنم. ايشان هم مرا هميشه «خانم» صدا ميزدند.) گفتم: آقا! چرا اينقدر دلگيري؟ ناراحتي؟ گفت: والله انگشتر بهترين عزيزم را در آبادان جاگذاشتم. اگر بيفتد و گم شود، واقعاً برايم سنگين تمام ميشود. گفت: بيا امشب دوتايي زيارت عاشورا و دعاي توسل بخوانيم، شايد اين انگشتر گم نشود. يا از آن بالا نيفتد و گم نشود و خيلي جالب اينجا بود که ما زيارت عاشورا خوانديم و راز و نياز کرديم و خوابيديم. صبح که بلند شديم، ديديم انگشتر روي مفاتيحالجنان است. اصلاً باورمان نميشد