پيام
+
همراه ما کشيده بود عقب.بايد يک کم استراحت ميکرديم و دوباره ميرفتيم جلو. قوطي کنسرو را باز کردم و گرفتم طرف حاجي. نگاهم کرد.گفت«شما بخورين.من خوراکي دارم.» دست مالش را باز کرد.نان و پنيري بود که چند روز قبل داده بودند. * حاج احمد متوسليان*
* کميل *
93/4/22
❀حرف دل
@};- الّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم@};-
دلآرام
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم