پيام
+
ايشان انگشتري داشتند که خيلي برايش عزيز بود. مي گفت اين انگشتر را يکي از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ايشان کرده و در همان لحظه شهيد شده است. ايشان وقتي به آبادان براي مأموريت مي رود، اين انگشتر را بالاي طاقچه حمام جا مي گذرد و دربازگشت به ساري يادش مي افتد که انگشتر بالاي طاقچة حمام جا مانده است. وقتي آمد خيلي ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اينقدر دلگيري؟ گفت:
* وکيل *
93/6/5
دوستدار شهيد علمدار
گفت: وا.. انگشترِ بهترين عزيزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بيفتد و گم شود واقعاً سنگين تمام مي شود.گفت: بيا امشب دوتايي زيارت عاشورا و دعاي توسل بخوانيم شايد اين انگشتر گم نشود يا از آن بالا نيفتد.جالب اينجا بود که ما زيارت عاشورا را خوانديم و راز و نيازکرديم و خوابيديم. صبح که بلند شديم ديديم انگشتر روي مفاتيج الجنان است.
دوستدار شهيد علمدار
اصلاً باورمان نمي شد همان انگشتري که در آبادان توي حمام جا گذاشته بود روي مفاتيج الجنان بالاي سرما باشد .*شهيد علمدار از زبان همسرشان*
||عليرضا خان||
سخته باورش
سعيد عبدلي
@};-