پيام
+
تابستان 1363 که در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادري به همراه دو دخترش برخورد کردم که در حال درو کردن گندمهايشان بودند. فرماندهي گروهان، ستوان آسيايي به من گفت: مسلم بيا سربازان دو گروهان را جمع کنيم و برويم گندمهاي آن پيرزن را درو کنيم.
به او گفتم: چه بهتر از اين! شما برويد گروهان خود را بياوريد تا با آن پيرزن صحبت کنم. جلو رفتم پس از سلام و خسته نباشيد گفتم:
گيسو کمند✘
94/12/21
دوستدار شهيد علمدار
مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بيرون برويد تا به کمک سربازان گندمهايتان را درو کنيم. شما فقط محدودهي زمين خودتان را به ما نشان دهيد و ديگر کاري نداشته باشيد.
پيرزن پس از تشکر و قدرداني گفت: پس من ميروم براي کارگران حضرت فاطمهي زهرا(سلام الله عليها) مقداري هندوانه بياورم .
دوستدار شهيد علمدار
ما از ساعت 9 الي 11/30 صبح توسط پانصد سرباز تمام گندمها را درو کرديم. بعد از اتمام کار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از اين فرصت استفاده کردم و رفتم کنار پيرزن، به او گفتم: مادر چرا صبح گفتيد ميروم تا براي کارگران حضرت فاطمه(س) هندوانه بياورم. شما به چه منظور اين عبارت را استفاده کرديد؟
دوستدار شهيد علمدار
گفت : ديشب حضرت فاطمهي زهرا(سلام الله عليها) به خوابم آمد و گفت: چرا کارگر نميگيري تا گندمهايت را درو کند؟ د يگر از تو گذشته اين کارهاي طاقت فرسا را انجام دهي. من هم به آن حضرت عرض کردم: اي بانو تو که ميداني تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسيده است و درآمدمان نيز کفاف هزينهي کارگر را نميدهد، پس مجبوريم خودمان اين کار را انجام دهيم.
دوستدار شهيد علمدار
بانو فرمودند: غصه نخور! فردا کارگران از راه خواهند رسيد. بعد از اين جمله از خواب پريدم. امروز هم که شما اين پيشنهاد را داديد، فهميدم اين سربازان، همان کارگران حضرت ميباشند. پس وظيفهي خود ديدم از آنها پذيرايي کنم.
بعد از عنوان اين مطلب، ناخودآگاه قطرات اشک از چشمانم سرازير شد و گفتم: سلام بر تو اي دخت گرامي پيامبر(سلام الله عليها) فدايت شوم که ما را به کارگري خود قابل دانستي.
دوستدار شهيد علمدار
راوي : سرگرد مسلم جوادي منش
منبع: کتاب نبرد ميمک، احمد حسينا، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1381
دوستدار شهيد علمدار
اللهم ارزقني توفيق الشهادة في سبيلک بحق مولاتي فاطمة الزهرا
Hunter
خوش بحالشون ...