زمانی که آمدیم اینجا، در این منطقه ساختمانی وجود نداشت، پدربزرگ ما اینجا ساختمانی بنا نمود و یک اتاق هم به اسم حسنیه درست کرد که سید هم در همین حسینیه به دنیا آمد و بزرگ شد. به خاطر همین هم، لطف ائمه به خصوص امام حسین علیه السلام شامل حالش شد. او علاقه ی زیادی به امام حسین علیه السلام و ائمه اطهار علیهما السلام داشت.
علمدار صدا نداشت؛ اما ...
سید مجتبی علمدار، مداحی را جایی یاد نگرفت . در جبهه بین مداحیهای دیگران میانداری می کرد؛ تا این که آهسته آهسته تمرین کرد و یاد گرفت . سید صدا نداشت، اما صدایش یک سوز خاصی داشت، که اصلا آدم را می گرفت و شیفته ی خود می کرد در مداحی سبک خوبی هم داشت؛ می گفت: دنبال سبکی می گردم که جوانها را جذب کند و با محتوا هم باشد. می گفت: باید با این جوانها کار کرد و نگذاشت تا آنها گرفتار تهاجم فرهنگی شوند. اما بعضی مداحها سبکهایی می خوانند آدم شرمش می شود وقتی آنرا می شنود!
من خودم تا به حال مثل سید مجتبی علمدار، ندیده ام؛ آدم عجیبی بود! وقتی درباره مصیبت ائمه می خواند، انگار آن صحنه ها را می دید! بعضی مداحها فقط حالت گریه می گیرند، اما سید اول خودش گریه می کرد و مردم هم از گریه ی او گریه می کردند. وقتی زیارت عاشورا را شروع می کرد، همینطور اشک می ریخت.
عاشق مصیبت حضرت رقیه سلام الله علیها بود وقتی می گفت: تو گوشش زدند! از حال گریه اش احساس کردم او این صحنه را می بیند.
جذب جوانان
شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به سید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش؛ به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و ول کن بابا!
می گفت: نه! کسی که در راه اهل بیت هست که مشکلی ندارد، اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت و گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید، می رود و دیگر هم بر نمی گردد؛ اما وقتی او را تحویل بگیرید، او را جذب این راه کرده اید.
برنامه هیأت او، اول با سه چهار نفر شروع شد، اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت، که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود.
یک درس بزرگ برای بعضی مداحها!
یک بار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تُو مراسم ها و روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریه ام نمی گیرد! سید گفت: اینجا هم که من خواندم، گریه ات نگرفت؟! گفت: نه! سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گریه ات نمی گیرد!
این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتیم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریه ات می گیرد! اما این سید می گوید مشکل از من است!
بعدها می دیدم که او جزو اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار علیهما السلام بود.
در مداحی دنبال عاشقی بود، نه چیز دیگر!
سید، وقتی مداحی می کرد، یک سنگینی و وقار خاصی داشت و در ازای مداحی، پول هم نگرفت؛ می گفت: اگر در ازای مداحی کردنم پول بگیرم، چطوری فردای قیامت می توانم بگویم برای شما خواندم ؟!می گویند : خواندی ، پا داشش را گرفتی ! من اصلا ائمه را با پول مقایسه نمی کنم !
یکی از بچه ها تعریف می کرد ، می گفت : مشهد که بودیم ، سید داخل حرم شروع به مداحی کرد ، بعد پیرمرد گفت : از نظر شرعی تکلیف می کنم !باید بگیرید !سید پول را گرفت بعد آورد و انداخت توی ضریح امام رضا علیه السلام همه ی کارهای سید صلواتی بود.
یک نمونه از تأثیرات مداحی شهید علمدار
دو تا برادر بودند که بظاهر هیأتی نبودند- وبه قول بعضی ها - آن تیپی. این دو شیفته ی سید شده بودند وبه خاطر دوستی با سید واردهیأت شدند. یک روز مادر اینها شک می کند که چرا شبها دیر به خانه میآیند؟!. سر شب دنبال آنها راه می آفتد ، می بیند پسرایش رفتند داخل یک زیرزمین،این خانم هم پشت در می نشیند و گوش می دهد؛ متوجه می شود از زیر زمین، صدای مداحی میآید. بعد از تمام مراسم، مادر متوجه می شود فرزندانش مشغول نماز شده اند. با دیدن این صحنه، مادر هم تحت تأثیر قرار می گیرد و او هم به این راه کشید می شود خود سید بعدها تعریف کرد که این دوتا برادر یک شب آمدند، گفتند: سید! مادر ما می خواهد شما را ببیند. رفتم دیدم خانمی است چادری؛ گفت: آقا سید! شما من را که نماز نمی خواندم، نماز خوان کردی! چادر به سر نمی کردم، چادری کردید! ما هر چه داریم! از شما داریم. این خانم بعدها تعریف کرد که سید به من گفت: من هر چه دارم از این فرزندان شما دارم! اینها معلم اخلاق من هستند!
بعد از شهادت سید بنده خدایی به من می گفت: مطلبی را می خواهم به شما بگویم؛ یک روز غروب، داشتم با موتور از خیابان رد می شدم؛ سید را در پیاده رو دیدم؛ باران هم می بارید؛ گفتم: بروم سید را هم سوار کنم؛ بعد با خودم گفتم من با این شلوار لی و این وضعیت ریش و سیبیل. دوباره گفتم: هر چه بادا باد! ایستادمو گفتم: سید! یا علی! می توانم برسانمت! سید گفت: خوشحال می شوم!
در بین با خودم گفتم: خدایا! وضعیت ظاهری من با سید شبا هتی به هم ندارند. به همین دلیل گفتم: سید! ببخشید ما اینطوری هستیم!
سید نگاهی کرد و گفت: تو از من هم بهتری!
خبر از شهادت
شبی در بین راه در خصوص مسایل مربوط به زندگی و معضلات جامعه و مسایل روز صحبت می کردیم. در پایان وقتی همه ساکت شدند سید مجتبی با خنده گفت: ای آقا سی سال عمر که این حرفها را ندارد!
و به مصداق همان حرفی که سید گفته بود، همگان دیدیم که سرانجام در سی امین بهار زندگی، سید مجتبی جاودانه شد.
یک نمونه از شوخیهای سید
من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود. بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبزخود را بر گردن من گذاشت. با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟ گفت: بگذار گردن تو باشد. بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر بسوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن. با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید، مداح ایشان است. امّا سیّد کمی آنطرف تر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می کرد.
شهادت
شبی که حال سید بسیار وخیم و تنفس او بسیار تند و مشکل شده بود، او را به اتاقی که دستگاه تنفس مصنوعی بود بردیم در حالیکه تنفس بسیار سریعی داشت و تشنه هوا بود. پزشک دستور داد که داروی بیهوشی به او تزریق شود تا لوله جهت تنفس گذاشته شود و من آخرین جمله ای که از سید شنیدم و بعد از آن تا زمان شهادت بیهوش بود، این بود: یا عمه سادات! یا زینب کبری!
[ یکشنبه 91/2/31 ] [ 7:47 صبح ] [ دوستدار علمدار ]