دوستدار علمدار

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دوستدار علمدار خوش آمد میگویم ... شهید علمدار : بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه می باشد، باشند چون دشمنان اسلام کمر همت بسته اند ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند..

 
خبرگزاری فارس: می‌خواستم به چمران شلیک کنم!

 

 شهادت تاجی است الهی که تنها بر سر انسان‌هایی خاص فرود می‌آید که با آن عجین شده باشند و این بزرگ مردان به واسطه اخلاص خود از زمان و مکان آن عروج الهی باخبرند. مطلبی که در ادامه می‌آید، خاطراتی از شهید مصطفی چمران به روایت همسرش است که از مجموعه «افلاکیان زمین» نقل شده است.

مصطفی گفت: من فردا شهید می‌شوم.

خیال کردم شوخی می‌کند. گفتم: مگر شهادت دست شماست؟ گفت: نه، من از خدا خواستم و می‌دانم خدا به خواست من جواب می‌دهد؛ ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید. من فردا از اینجا می‌روم، می‌خواهم با رضایت کامل تو باشد. و آخر رضایتم را گرفت. من، نمی‌دانستم چطور شد که رضایت دادم. صبح که مصطفی خواست برود، من مثل همیشه لباس و اسلحه‌اش را آماده کردم و برای راه، آب سرد به دستش دادم. مصطفی که رفت، من برگشتم داخل. کلید برق را که زدم، چراغ اتاق روشن و یک دفعه خاموش شد.

انگار سوخت. من فکر کردم یعنی امروز دیگر مصطفی شهید می‌شود؟ این شمع دیگر روشن نمی‌شود؟ نور نمی‌دهد؟ تازه داشتم متوجه می‌شدم چرا این‌قدر اصرار داشت که امروز ظهر شهید می‌شود. مصطفی هرگز شوخی نمی‌کرد. یقین کردم که مصطفی امروز اگر برود، دیگر برنمی‌گردد.

دویدم و کلت کوچکم را برداشتم. نیتم این بود که مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود. اما دیگر مصطفی رفته بود و من نمی‌دانستم چکار کنم.

نزدیک ظهر، تلفن زنگ زد و گفتند: دکتر زخمی شده. بعد بچه‌ها آمدند که ما را به بیمارستان ببرند. من بیمارستان را می‌شناختم، آنجا کار می‌کردم. وارد حیاط که شدیم، من به سمت سردخانه دور زدم. خودم می‌دانستم مصطفی شهید شده و در سردخانه است؛ زخمی نیست.

به سردخانه رفتم و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم، گفتم: «اللهم تقبل منا هذا القربان» وقتی دیدم مصطفی در سردخانه خوابیده و آرامش کامل داشت، احساس کردم که پس از آن همه سختی، دارد استراحت می‌کند.   



[ سه شنبه 91/6/14 ] [ 1:20 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر