کارم که تموم شد،وسایلمو جمع میکنم،میزمو مرتب میکنم و یه دستمالی روش میکشم تا صبح که برمیگردم میزم تمیز باشه و با روحیه ء خوب کارمو شروع کنم.
ساعت 5 از اداره میزنم بیرون و میرم سمت مترو،ایستگاه امام خمینی
طبق معمول تو قطار جا نیست و ما هم سر پا ایم.
قطار به سمت حرم مطهر راه میوفته
بعد از اینکه از ایستگاه شوش رد میشیم قطار از زیر زمین خارج میشه و میاد رو زمین
کنارش دو خط رفت و برگشت راه آهن تهران – مشهد قرا ر داره
همینطور که مشغول فکر کردن به مسائل مختلفتم یه دفعه میبینم از کنارمون یه قطار داره میره سمت مشهد
قطار سبز،سیمرغ،دلیجان،لوکس...نمیدونم کدومشه ولی هر چی هست داره میره مشهد
با خودم میگم خوشبحالشون،دارن میرن مشهد،پابوس امام رضا(ع)
اینجاست که دلم بدجوری میگیره
دلم بدجوری برای امام رضا تنگ میشه
کاش منم تو اون قطار بودم
از همونجا خدمت آقا سلام عرض میکنم
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
برای آخرین بار میرم حرم،برای خداحافظی
دلم میگیره
موقع خداحافظی یه نگاه به گنبد طلای آقا میندازم و میگم:
دلم و گره زدم به پنجرت دارم میرم
دوست دارم تا من بیام زود گره هارو وا کنی
یا امام رضا خیلی از گره ها رو باز کردی
ممنونتم آقا
خیلی از گره ها رو هم نه
شاید مصلحت نبوده
شاید خودت گره کور زدی ،شاید میخای مدام صدات کنم ،نمیدونم
امام هر چی که هست
رضایم به رضایت یا رضا
السلام علیک یا امام الرئوف
[ دوشنبه 91/7/3 ] [ 2:22 عصر ] [ دوستدار علمدار ]