تعقیب شبانه
بعد از شهادت رضا، فرمانده او و عده ای از بچه های سپاه به منزل مادرم آمدند و تعریف کردند که:
مدتی بود رضا نیمه های شب از پادگان خارج میشد و به سمت بیرون از شهر میرفت. این موضوع به گوش فرمانده رسیده و او هم گفته بود: «هر موقع رضا میخواست از پادگان بیرون رود، مرا خبر کنید تا به دنبالش بروم و ببینم کجا میرود.»
طبق معمول یک شب رضا وضو گرفته و با وجودی که محدوده ناامن بود، بدون سلاح از پادگان خارج شد و به طرف بیرون شهر رفت. فرمانده و عده ای از بچه های سپاه، مسلح به دنبال ایشان به راه میافتند.
حدود دو کیلومتر که از شهر خارج میشوند، میبینند که ایشان وارد قبرستان شدند. دوستان او هم هرکدام به سمت قبری رفته و آنجا مخفی میشوند تا آنها را نبیند. کنجکاو میشوند که او در این قبرستان چه کار دارد و چه میخواهد؟
متوجه میشوند در کنار قبر شهیدی که خودش او را به خاک سپرده بود، قبری کنده که وارد آن شده و مشغول خواندن نماز میشود. بعد از اتمام نماز هم شروع میکند به گریه کردن و راز و نیاز با خدای خویش.
دوستانش میگفتند در حال راز و نیاز بود و زمزمه هایش به گوش میرسید که بعد از چند لحظه در قبر دراز کشید و مشتی از خاک روی خویش ریخت و خطاب به خودش نهیب میزد: «رضا بالاخره تو هم به اینجا میآیی. مسوولیتت را در مقابل امام و مردم فراموش نکنی...»
دوستان او از این حالت رضا به گریه میافتند. فرمانده به همراهانش میگوید بدون اینکه رضا متوجه آمدن ما شود، برمیگردیم تا حال معنوی او به هم نخورد.
خاطره ای درباره شهید رضا فراهانی
از امام علی(ع) نقل شده است که فرمود: از روزی که این سخن رسول خدا(ص) که «نماز شب نور است» را شنیدم، نماز شب را ترک نکردم. ابن کوّاء به آن حضرت گفت: حتی در لیله الهریر؟ (شب عملیات صفین) امام فرمودند: حتی در آن شب!
(بحارالانوار، 41/17؛ مناقب آل ابیطالب، 323)
[ شنبه 91/7/15 ] [ 1:56 عصر ] [ دوستدار علمدار ]