توی روضهء امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) یه حال دیگه ای می شد.
زیر لب زمزمه کردن و اشک ریختن شده بود عادتش.
بیشتر وقتا همین طور بود.
یه شب صادق آهنگران اومده بود لشکر برای روضه خونی.
به روضه اسرای کربلا که رسید؛سید دست منو گرفت کشید کنار.
شروع کرد از روضه های کربلا و شام گفتن.
روضه ای شده بود برای خودش.
به اینجا رسید که یکی از اطرافیان یزید جسارت کرد و گفت:
((...من سکینه را از شما خریداری می کنم...))
دیگه نتونست حرف بزنه.
سرش رو زد به دیوار و شروع کرد به های های گریه کردن...
[ شنبه 91/9/11 ] [ 8:10 عصر ] [ دوستدار علمدار ]