شب عاشورا بود.احمد تعدادی ار بچه ها را جمع کرد و گفت:
حر در شب عاشورا توبه کرد و امام حسین(ع)هم او را بخشید و به جمع خودشان راه داد.
بیایید ما هم امشب همان کار بکنیم.
نیمه شب وقتی بچه ها از خواب بیدار شدند،سید احمد گفت:
پوتین هایتان را در بیاورید.
سپس همگی بندهای پوتین را به هم گره زده و داخل آنرا پر از خاک کرده و روی دوشها انداختیم.
بعد چند ساعتی را در بیابانهای کوزران پیاده روی کردیم.
گریه و عزاداری کردیم.
هر کس زیر لب چیزی زمزمه میکرد،ولی احمد چیزهایی بر زبان جاری می ساخت که تا به حال نشنیده بودم.
خاطره ای از شهید سید احمد پلارک
[ چهارشنبه 91/9/22 ] [ 9:37 عصر ] [ دوستدار علمدار ]