سر مزار امیر نشسته بودم که یه جوون اومد و گفت:شما با این شهید نسبتی دارین؟
گفتم: بله! من برادرش هستم.گفت: راستش من مسلمون نبودم.بنا به دلایلی به زور مسلمون شدم !
اما قلباً اسلام نیاوردم... یه روز اتفاقی عکس برادرتون رو دیدم،حالت عجیبی بهم دست داد.انگار عکسش باهام حرف میزد.
با دیدنش عاشق اسلام شدم !قلباً ایمان آوردم...
برگی از خاطرات شهید امیر حاج امینی- راوی: برادر شهید
[ شنبه 92/2/21 ] [ 2:11 عصر ] [ دوستدار علمدار ]