لیالی قدر سال 1381 مسجد فائق تهران در خیابان ایران، شاهد تشییع پیکر پنج شهید گمنام دفاع مقدس بود که دو تن از این شهدا دیگر گمنام نیستند.در رفتنشان رازهایی نهفته بود و امروز که میآیند، حرفهایی برای گفتن دارند؛ بعضیهایشان گمنام میآیند و بینشان میمانند تا حضرت زهرا(س) برایشان مادری کند، بعضیهایشان هم نشانی از خود به جا میگذارند تا انتظار را از مادرانشان بگیرند.
شهید «عبدالحسین عرب نژاد» نخستین بار 17 ساله بود که در سال 65 به عنوان بسیجی داوطلب از روستای خانوک کرمان به جبهه اعزام شد؛ او در 23 خرداد سال 67 در عملیات «بیت المقدس 7» در منطقه شلمچه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه جنگ ماند.
شش سال قبل از او پسرعمویش حسین، نیز در روز آزادسازی خرمشهر آسمانی شده و از قضا پیکر او نیز سرنوشتی مانند پیکر عبدالحسین پیدا کرده بود. او هم مانند پسرعمویش هنگام شهادت 19 سال داشت.
عبدالحسین و حسین، تنها شهدای خانواده عرب نژاد نبودند چرا که محمدکاظم برادر بزرگتر عبدالحسین نیز در تابستان داغ 1361 در عملیات «رمضان» به شهادت رسید و پیکر مطهرش در شرق دجله ماند تا اینکه 15 سال بعد طی عملیات تفحص مفقودین، شناسایی شده و مرهمی بر داغ پدر و مادر چشم انتظارش شد؛ هر چند کماکان پیکر فرزند کوچک ترشان، عبدالحسین و پسر عمویش، حسین همچنان در منطقه باقی مانده و مفقود بود.
همزمان با لیالی پر برکت قدر در رمضان سال 1381 مسجد فائق تهران در خیابان ایران، شاهد تشییع پیکر پنج شهید گمنام دفاع مقدس بود که در طی مراسم با شکوهی تشییع و در کناره مقبره ای که برای همین منظور در کنار مسجد ساخته شده بود، مهمان خاک می شوند. شب همان روز در صدا و سیما گوشه هایی از این مراسم باشکوه پخش و در اخبار سراسری نیز خبر مربوط به مراسم اعلام می شود.
همان شب یدالله یزدی زاده، روستازاده کشاورزی که در یکی از روستاهای کاظم آباد کرمان زندگی می کند از دیدن و شنیدن صحنه های معنوی تشییع پیکر پاک شهدا از تلویزیون تحت تأثیر قرار گرفته و با خود می گوید: «خوشا به سعادت این مردم که در این ماه عزیز و با زبان روزه، شهدا را در تهران تشییع می کنند!».
او نیمه های شب در خواب می بیند که پیکر پنج تن از شهدای دفاع مقدس را در یکی از مساجد تهران تشییع می کنند و به او می گویند «تو باید پیکر شهید سوم را دفن کنی». تشییع درست همان مراسمی است که او چهار سال قبل از تلویزیون صحنه هایش را دیده است!
یزدی زاده می گوید: «با یک حالت ترسی وارد قبر شدم و پیکر شهید را گرفتم تا داخل قبر بگذارم. ناگهان قبر به مانند یک اتاق بزرگ به نظر رسید و در همین زمان شهید از جایش بلند شد و من خیلی ترس برم داشت!».
یزدی زاده که گاهی اوقات در مجالس عزاداری و روضه های اباعبدالله(ع) مداحی می کند، ادامه می دهد: «در کنار شهید نشسته و برای او روضه قتلگاه خواندم و باهم گریه کردیم و سینه زدیم».
این شهید گمنام از این روستا زاده با اخلاص درخواست می کند که به روستای خانوک رفته و به پدر و مادرش بگوید که او را در این مکان، در مسجد فائق و در قبر سوم دفن کرده اند.
یزدی زاده ادامه می دهد: «با تردید فراوان - چرا که به علت وضع نامساعد مالی بیم آنم می رفت که به آنها اتهام اخاذی زده شود - بعد از نماز صبح به همراه همسرم، پرسان پرسان به روستای خانوک و به منزل دایی این شهید رفتیم، نشانی ها را داده و عکس شهیدی را که در خواب دیده بودم را دیدم و تصدیق کردم».
اعضای خانواده در میان اندوه و شادمانی برای شهیدشان صلوات می فرستادند؛ به دلیل مسائل علمی و فنی چهار سال طول می کشد تا از طریق آزمایش اطمینان حاصل شود، که این یک رؤیای صادقه بوده است؛ به این ترتیب خبر یکی از این دو پسرعموها که پیکرش در یکی از مساجد تهران آرمیده است تا حدودی از درد و آلام خانواده های عرب نژاد می کاهد اما از شهید دیگرشان عبدالحسین، هیچ نشانه یا خبری در دست نیست.
حال دیگر مزار حسین برای خانواده عرب نژاد گرچه دور اما مرهمی بر آلام است؛ حتی برای خانواده عبدالحسین؛ سال 88 پدر عبدالحسین در یکی از دفعاتی که به زیارت مزار برادرزاده خود می رود، در یک حالت سوز و امیدی دست بر روی قبر کناری او گذاشته و در زمزمه های خود می گوید: «چه می شد که این قبر هم قبر عبدالحسین من بود..» اما اجل مهلت نداد تا ببیند که آرزویش به تحقق پیوسته است!
مصطفی برادر شهید «عبدالحسین عرب نژاد» می گوید: طی نمونه خون هایی که در اواخر سال 91 از من و مادرم، برای تشخیص هویت خانوادگی شهدا گرفته شد و بعد از طی چند ماه و در اوایل سال جاری از طریق معراج شهدای تهران و مرکز تحقیقات ژنتیک دانشگاه بقیه الله، باخبر شدیم که با توجه به نمونه هایی از قبیل استخوان های مطهر شهدا که در هنگام تفحص کشف شده و در محل معراج شهدا نگهداری می شوند، یکی از نمونه استخوان های موجود در پرونده کلاسه 1329 مربوط به شهیدی است که در منطقه عملیاتی «بیت المقدس هفت» در شلمچه به شهادت رسیده و در سال 81 به همراه چهار شهید گمنام دیگر در یکی از مساجد تهران یعنی مسجد فائق در خیابان ایران به خاک سپرده شده و «دی ان ای» خون من و مادرم با «دی ان ای» استخوان مطهر این شهید برابری می کند و این شهید گمنام همان برادرم عبدالحسین است که تا امروز به مدت 25 سال از او بی خبر بودیم.
اما جالب تر اینکه عبدالحسین به صورت کاملاً اتفاقی در سمت چپ پسرعمویش حسین و در کنار هم آرمیده اند با وجود اینکه عبدالحسین شش سال دیرتر از او شهید شده بود!
روستای خانوک کرمان کجا، شلمچه کجا و مسجد فائق تهران کجا! این معادله را با کدام منطق و معادله زمینی می توان حل کرد.
[ دوشنبه 92/2/30 ] [ 1:25 عصر ] [ دوستدار علمدار ]