به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، روزهای آغازین فروردین سال 65 با عید ولادت جواد الائمه(ع) و امیرالمومنین علی (ع) همراه بود و شیرینی مضاعف آن ایام، فتوحاتی بود که رزمندگان اسلام در فاو به دست آورده بودند و علی رغم تلاش دشمن در باز پس گیری فاو هنوز شهر فاطمیه بود (به خاطر اینکه شهر فاو با نام حضرت زهرا(س) فتح شده بود به شهر فاطمیه بین رزمندگان مشهور بود)
فروردین 65 / مقر الوارثین/ سفره نهار؛ از سمت راست نفر دوم شهید میرزازاده، شهید ملازمی، شهید مسیبی لشگر سیدالشهداء(ع) در شهر فاو و اطراف کارخانه نمک خط پدافندی داشت و دشمن مدام برای باز پسگیری خطوط اقدام به پاتک میکرد و درگیری در خط مقدم ادامه داشت. بچه های گردان المهدی به فرماندهی شهید حسنیان در خط مستقر بودند. تنها مانعی که میتوانست دشمن را مهار کند احداث میدان مین در مسیر حمله دشمن بود. یکی از کارهای خطرناک احداث میدان مین در خطوطی است که دشمن در آن فعالیت دارد و مشکل دیگر هم زمین باتلاقی منطقه بود و تنها مین هایی که کارایی داشت و میتوانست از دشمن تلفات بگیرد مین ضد نفر و ضد تانک بود. دو تیم از بچه های تخریب لشگر ده در فاو برای مین گذاری فعال بودند و ماموریت داشتند که خط پدافندی لشگر که حدود 4 کیلومتر طولی مقابل دشمن امتداد داشت مین گذاری کنند و هرشب برای مین گذاری مقابل دشمن اعزام میشدند و در تاریکی شب تا قبل از روشن شدن هوا در فاصله نزدیک با دشمن مین گذاری میکردند. هر شب حدود 200 مین ضدتانک « M 19 » که آماده انفجار بود در زمین باتلاقی حمل میکردند و در دو ردیف جلوی دشمن در زمین میکاشتند. بچهها تخریب میدونستند یک ترکش کوچک به مین هایی که مسلح و آماده کاشت بودند، مساوی با پودر شدن نه بلکه دود شدن اونهاست. فروردین65/ مقر الوارثین/ سفره نهار؛ از سمت چپ شهید غلامرضا زند، شهید صاحب علی نباتی موقع کار همه با وضو بودند و قبل از رها شدن از خاکریز خودی به سجده میافتادند و از خدا و اهل بیت(ع) یاری میخواستند. اعیاد شعبانیه مصادف شده بود با روزهای آخر فروردین و از پشت جبهه شکلات و شیرینی هم رسیده بود و بچه ها با روحیه مضاعف سر کار میرفتند. شب ولادت قمربنی هاشم(ع) بود که بچهها مهیا شدند برای ادامه مین گذاری مقابل دشمن و این بار، مسولیت تیم مین گذاری را شهید صاحب علی نباتی به عهده داشت.
نفر وسط شهید منصور احدی حال و هوای بچه های تخریب با همه شبها فرق میکرد. مجید رضایی به شوخی میگفت این بار دیگه وقتش رسیده، بوی رفتن میاد. قبل از حرکت، شهید نباتی گفت: برادرها فاصله طولی را رعایت کنید تا اگر خدایی نکرده گلوله و یا ترکشی آمد و انفجاری رخ داد همه آسیب نبینند. سعی کنید در تاریکی شب همدیگر رو گم نکنید و کار بدون سر و صدا صورت بگیره، چرا که دشمن در منطقه هوشیار است و مواظب گشتی های دشمن باشید.
شهید مجید رضایی نفر سمت راست آن شب گردان المهدی خط را به گردان حضرت قاسم(ع) تحویل داد و بچه های گردان حضرت قاسم در خط استقرار پیدا کردند و بچهها اسم رمز رو در خط دریافت کردند و با چند تا از نیروهای گردان حضرت قاسم که به عنوان تامین با اونها همراه شدند از خاکریز خودی حرکت کردند و به زمین باتلاقی مقابل دشمن وارد شدند، در حالی که هر کدام دو تا مین M 19 در دست داشتند. سر جمع هر کدام 25 کیلو مواد منفجره تی ان تی آماده انفجار حمل میکردند و باور داشتند که چه خطراتی در کمین است. مجیدرضایی، حسین مسیبی، منصور احدی، غلامرضا زند، رحمان میرزازاده، توحید ملازمی و فرمانده این تیم صاحبعلی نباتی میرفتند تا دقایقی دیگر به آسمان پرواز کنند. مجید رضایی شبهای قبل هم برای مین گذاری رفته بود. او خاکها را میبوئید و میگفت این خاکها بوی محل پرواز مرا نمیدهد اما در شب میلاد علمدار حسین (ع) میگفت امشب یک اتفاقی می افتد. رحمان میرزازاده ظهر که برای حمام رفته بود زیر دوش بلند صدا میزد برادرها غسل شهادت فراموش نشه و موقع رفتن هم غلامرضا زند برای حضور در تیم کاشت میدان مین، استخاره کرد و خوب اومد. منصور احدی هم ساعت مچی سیکو پنج خود را به یکی از دوستان داد و گفت: تا حالا من با این ساعت برای نماز شب بلند میشدم و از این به بعد شما ازش استفاده کن. توحید ملازمی هم شب قبل خواب امام رو دیده بود و در این خواب قول شهادت رو گرفته بود. همه چیز مهیا بود برای یک پرواز دست جمعی. کارها به خوبی پیش میرفت تا اینکه صدای انفجار مهیبی خطی از آتش مقابل دشمن ایجاد کرد و خط مقدم به هم ریخت. بچههای تخریب که توی خط وظیفه آتش گذاری(آماده و مسلح کردن مین برای کاشت مقابل دشمن) رو داشتند هر چه صبر کردند تا کسی بیاید و مینها را برای کاشت مقابل دشمن جلو ببرد، خبری نشد.
شهید چاردولی نقل میکرد: من توی سنگر استراحت میکردم که صدای انفجار مهیبی اومد. گفتم حتما موشکی از طرف دشمن شلیک شده و این صدای انفجار برای اون موشک است. چند لحظهای نگذشت که دلشوره عجیبی همه وجودم رو گرفت و خودم رو به فرمانده خط رسوندم و گفتم من نگران بچههای تخریب هستم. صدای انفجار از سمت میدان مین اومد. اونا توی میدون بودند. نکنه خدایی نکرده برای بچهها اتفاقی افتاده باشه. گفتم من جلو میرم ببینم چه خبره. خودم رو به میدون مین رسوندم و دیدم هیچ صدایی نمیاد. یک یک بچه ها رو صدازدم ولی جوابی نشنیدم. یک لحظه دلم رفت کربلا و بیاد قضیه حضرت زینب(س) افتادم که به داخل گودال قتلگاه میآمد و صدا می زد برادر کجاهستی؟ از یک طرف هم نگران بودم نکنه گرفتار گشتی های دشمن بشم. بدنم یخ کرد و لرزی همه وجودم رو گرفت. داخل میدان مین شدم و در مسیری که بچه ها مین کاشته بودند شروع کردم دویدن، هوا خیلی تاریک بود. نمیشد جایی رو دید فقط بوی باروت ناشی از انفجار میومد. همین طور که میدویدم داخل یک چاله افتادم. دشمن هم با چند تا منور خط رو روشن کرده بود. در زیر نور منور بدن متلاشی شدهای رو دیدم. جلوتر رفتم و نگاه کردم، دیدم بدن برادر زند است. خاطرم جمع شد که اتفاقی افتاده. شروع به جستجو کردم. چند قدم جلوتر پیکر شهید مسیبی و مجید رضایی رو دیدم و انتهای نوار مین دیدم یک بدنی که از کمر به پایین رو نداشت و کاملا با گل آغشته شده بود افتاده. رفتم به سمتش و با زحمت به پشت برگرداندم. صورتش کاملا متلاشی شده بود. باز به جستجو ادامه دادم. از هفت تا از بچههای تخریب چهار تا رو پیدا کرده بودم و سه تا از بچهها یعنی میرزازاده، احدی و ملازمی اثری نبود.
از مسیری که رفته بودم، برگشتم. به کنار بدن شهید زند رسیدم و داخل چاله انفجار شدم. دو تا پای قطع شده و مقداری گوشت و پوست که در اطراف محل انفجار پراکنده شده بود، خبر از انفجاری مهیب و متلاشی شدن بدن بچه ها رو میداد. کاری از دستم بر نمی اومد. با احتیاط از میدان مین خارج شدم و خودم را به پشت خاکریز خط مقدم رسوندم و خبر شهادت بچه های تخریب رو دادم و با کمک دوستان ابدان مطهر بچهها رو به عقب انتقال دادیم. بدین ترتیب در شب ولادت جانباز کربلا اباالفضل العباس(ع) بچه های تخریب لشگر ده از زیر قرآن رد شدند و پا در میدان مین گذاشتند و در سحر ولادت قمر بنی هاشم(ع) از شهر فاطمیه(س) یعنی شهر فاو به آسمان پرکشیدند. شهیدان رحمان میرزازاده، منصور احدی، توحید ملازمی، صاحب علی نباتی و مجید رضایی در قطعه 53 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) آرمیدند. شهید غلامرضا زند به گلزار شهدای سعید آباد شهریار رفت و طلبه شهید حسین مسیبی مهمان گلزار شهدای مراغه شد. شهادت این هفت تن بهار سال 65 رزمندگان تخریب لشکر 10 سیدالشهداء را مبدل به پائیز نمود. اما چند روز بعد رویای صادقهای در آستانه نیمه شعبان فضا را عوض کرد. همرزمی در خواب دید که همه هفت تن در کنار هم شاد و مسرور هستند و به قولی صفا میکنند و نقل این خواب شهدای هفت تن آل صفا را در فرهنگ بچه های تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع) به ثبت رسانید. راوی:جعفر طهماسبی
[ سه شنبه 92/3/21 ] [ 1:45 عصر ] [ دوستدار علمدار ]