به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس: روایت نانوشته و ناخوانده ای است. حکایت یک فراق و بی خبری 30 ساله. یک انتظار و چشم براهی طولانی و طاقت فرسا. در دوازدهمین روز ماه مهر، گویا یک جمعه تکرار نشدنی در قلب قطعه 27 در حال وقوع است. چند نفر به دور یک سنگ مزار حلقه زده اند و در این میان، مادری بی تاب و بی قرار، مویه کنان و برسینه زنان با گویشی عربی، یومه یومه می گوید و ناله کنان اشک می ریزد... سوز و گداز جملاتش و ضجه های جگر سوزش دل هر رهگذری را به درد آورده و دمی را به توقف و همدردی با او وا می دارد. آه و فغانش را می شود با گوش دل شنید، هر چند که معنی جمالاتش را به درستی نتوان درک کرد. ضجه می زند و عاجزانه اشک می ریزد. این مطلب توسط مسئولین خانه شهید گلزار شهدای بهشت زهرای تهران در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته است:
یا ولدی یا یومه، یا ولدی یا روحی یا یومه، یا انیسی یا یومه ما کنت ادری این انت یا ولدی، یا ولدی الغریب الغریب الغریب یا منیر انا امک، افدیک نفسی یا ولیدی یا یومه ای پسرکم ای مادر، ای پسرم ای جانم ای مادر، ای انیسم ای مادر نمی دانستم کجایی ای پسرم. ای فرزند غریبم، غریب غریب.. ای منیر من مادرت هستم. جان من به فدای تو ای پسرکم ای مادر او که چنین مویه سر داده و ناله می کند، مادر شهید منیر جمعه شنین عراقی است...
روزگاری چند دور، منیر در زمان دفاع مقدسمان، عاشق حضرت روح الله شده بود. عراق را که با ایران سر جنگ داشت، ترک گفت و خود را به صف مجاهدان در راه حق رسانید. فقط 15 سالش بود که جزء بدریون لشگر بدر گشت. همان لشگری که بیشترش را معاودین عراقی تشکیل داده بودند. جنگید و جنگید با همان هموطنان و هم کیشان از دین برگشته خودش. وعده خدا قطعی بود. او هجرت کرده بود و باجان و مالش در راه خدا می جنگید. شهادت مزد جهاد بی ادعا وبی ریایش بود که خداوند ارزانی جانهای عاشقش می کند. در خیبر سال 62، درهای آسمان به رویش گشوده شد و جان عاشقش به سوی معبود پرگشود...
حزب بعث حاکم بر عراق، تاب عاشقی منیر را نیاورد. پدر را به جرم شهادت فرزندش در ایران، اسیر کرده و چون رسم دیرینه نامردان عراقی سر بریدن است، سر از تن وی جدا کرد و اینبار ام الشهید را به سوگ پدر و پسر نشانید. مادر ماند و تنها یک فرزند دیگر و سالها بی خبری از پسری که می گفتند در ایران جنگیده و عاشقانه پر گشوده است... 30 سال بعد، روزی در همین نزدیکیها، فردی که ام الشهید را می شناخت، گذارش به قطعه 27 گلزار شهدای بهشت زهرا (س) افتاد. نام و نشان سنگ مزار را که با آنچه از منیر می دانست یکی پنداشت، خود را به مادر که اکنون در شهرک صدر بغداد ساکن است رسانید و او را به یافتن گمشده اش نوید داد. بوی پیراهن یوسفی که مادر را بی قرار کرده بود، جمعه روزی را این چنین مهمان قطعه 27 گلزار شهدا کرده است...
مردمان می آیند و می روند و با سخنی و جمله ای دل دردمند و بی قرارش را به نظاره می نشینند. او همچنان بی تاب و بی قرار است. انتظار و بی خبریش یک انتظار 30 است. گاه به سنگ مزار دست می کشد، گاه عکس فرزندش را در آغوش می گیرد و گاه با اشک ضجه می زند:
کنت انتظر ان تکبر و تاتینی، ظننت ان تکبر و تجمعنی فی شیخو ختی کنت افتکر ان تکبر و اراک ما حصلت علی شی الا الملامه یا ولدی یا عزیزی افدیک روحی یا ولدی عیونی تنتظر الماره ان تاتی لی باخبارک. کنت ابحث عنکم و لم اراک ما کنت ادری این قبرک جئت مقبره الامام و بعدها وصلت الیک
منتظر این بودم که بزرگ شوی، گمان می کردم که بزرگ شوی و عصای پیریم گردی من فکر می کردم که بزرگ شوی و تو را آنگونه ببینم، ولی چیزی جز افسوس نصیب من نشد ای پسرم ای عزیزم، جانم به فدایت ای پسرم چشمهای من منتظر قاصدی بود که باخبری از تو نزد من بیاید جستجو می کردم تو را ولی شما را نمی دیدم نمی دانستم قبر تو کجا است، آمدم مقبره امام که بعد از آن به تو رسیدم آنقدر گریه و زاری می کند و بی تابی، که از او خواسته می شود جرعه ای آب نوشد شاید بی قراریش قرار یابد و اشکهایش دمی مجال نریختن. آب که می نوشد باز به یاد 30 سال غربت و بی کسی فرزندش می افتد و دوباره غریبانه ناله سر می دهد:
ربیتکم و کانت تربیتی جیده، ولکنی اصبحت منک مفلسه افتکر عسی ان یاتینی منکم مسافر و اساله عنک و یطمئن قلبی شما را بزرگ کردم و تربیت دادم، تربیت تو خوب بود اما از تو بهره ای نبردم فکر می کردم که ای کاش از شما قاصدی بیاید و از او در مورد شما می پرسیدم و قلبم ارام می گرفت و بعد با خیال راحت می خوابیدم
پس از اصرار و التماسی که مادر را دمی آرام می کند، از او خواسته می شود دعایی در حق جمعی کند که گرداگرد مزار حلقه زده اند و مویه های عاشقانه اش را به نظاره نشسته اند. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، صادقانه دستهای مادرانه اش را به آسمان بلند می کند و دعایش راه آسمان را در پیش می گیرد اطلب من الحسین من الامیرالمومنین من الامام موسی بن جعفر ان یحفظکم خیرکم ان شاالله از امام حسین از امیر المومنین از امام موسی بن جعفر می خواهم که شما را حفظ کند و از جوانیتان بهره ببرید و نزد امام حسین برایتان دعا می کنم ان شاءالله ام الشهید چفیه ای سفید رنگ را که نشان مقاومت و ایستادگی ما است بر دور گردنش می پیچد و آرام آرام آماده وداع با فرزندش می شود چفیه ای که مادر به بر دوشش آویخته، بزرگترین، مهمترین و با عظمت ترین بیرق مبارزه عصر حاضر است. چفیه سمبل ایستادگی مجاهدان در راه خداست. ام الشهید با پیچیدن این نماد مقاومت و ایثار، نشان می دهد مبارزه ما حد و مرز نمی شناسد و او در هر کجای این کره خاکی هم که باشد، زیر علم و پرچم انصار دین خدا قدم برداشته و جزء پیکره واحده یاریگران دین خداست...
در آخرین دقایق حضور، مادر، سنگ مزاری را که 30 سال است طعم اشکها و بوسه های وی را نچشیده است برای اولین بار می بوسد و می بوید و اشکهایش را روی سنگ مزار ،برای فرزندش به یادگار می گزارد... بر روی سنگ مزار شهید منیر ابیاتی به عربی نقش بسته است که این ابیات عاشقانه هایی است منتسب به مولایمان حسین(ع) ای شیعه من، هر زمان که آب گوارا می نوشید، پس مرا به یاد بیاورید یا اینکه شنیدید خبر شهادت شهیدی یا غریبی، پس بر من گریه وزاری کنید پس من همان نوه پیامبرم که بدون گناه مرا کشتند... لحظات وداع، شاید سخت ترین لحظات زندگی مادر منیر باشید. بر روی جعبه شیشه ای بالای مزار بوسه می زند و با صوتی حزین زیر لب زمزمه می کند السلام علیک یا ولدی عیونی لا تخفو علی فراقک خداحافظ ای پسرم، چشمهایم نمی خوابند به خاطر جدایی از تو مادر دوباره دارد از فرزندش دور می شود، دیدار کوتاه بود. به کوتاهی وزش یک نسیم خنک صبحگاهی. دستان لرزان مادر در دستان دیگر همراهان قرار می گیرد. او بیمار است و 30 سال فراق و بی خبری توان راه رفتن را از او گرفته اند. آرام و غمگین قدم بر می دارد و گاه زیر لب زمزمه می کند می روم اما نمی دانم که آیا دوباره تو را خواهم دید یا نه راستی این فراق و جدایی و بی خبری 30 ساله را، با کدامین واژه ها می توان به تصویر کشید. قلممان غاصر است و زبانمان الکن از این همه فداکاری و ایثار و مجد وبزرگی. خدا کند مادر منیر دوباره گذرش بیافتد به قطعه 27، ردیف 12، شماره 4. منیر همچنان به انتظار مادر نشسته است. به انتظار برگشت دوباره و دیدار مادرانه اش...
[ شنبه 92/8/4 ] [ 8:50 صبح ] [ دوستدار علمدار ]