راوی:سید رمضان علمدار«پدر شهیدعلمدار»
چه روزگاری بود .زندگی ها مثل حالا راحت و بی دردسر نبود. برای به دست آوردن یه لقمه نان حلال، باید صبح تا شب کار می کردیم .
زن ها هم توی خانه صبح تا شب مشغول بودند. همه در تلاش بودند تا چرخ زندگی بچرخد.
از آن دوران شصت سال گذشته است . آن موقع من جوان بودم و مجرد. و سخت مشغول کار. صبح زود وسایلم را برمی داشتم و می رفتم سمت مغازه . تا شب مشغول کفاشی بودم .
مدتی که گذشت از محله دروازه بابل به محله بخش هشت ساری نقل مکان کردیم . آن موقع بود که خانه نسبتا بزرگی خریدیم .
پدرم ، آقا سید علی اکبر ، را همه می شناختند؛ پیر مردی که مهم ترین کارش عمل به دستورات خدا بود. همه احترام او را داشتند.
ندیده بودیم عمل خلافی از او سر بزند. همیشه با فرزندانش با محبت بود. به همراه هم مسجد و... می رفتیم .
برای ما صحبت می کرد. پدرم راه خدا و اهل بیت(علیه السلام)را به فرزندانش می آموخت و آنان را با عشق آقا ابا عبداللّه(علیه السلام)بزرگ می کرد.
محله بخش هشت ساری(خیابان پیروزی فعلی) شرایط امروزی را نداشت. مردم تشنة معارف اهل بیت (علیه السلام)بودند. اما مراکز مذهبی بسیار کم بود.
محرم نزدیک بود. پدرم مشغول به کار شد! یکی از اتاق های بزرگ خانه ما را سیاهپوش کرد! پیرمرد، با نیت پاک خود اولین حسینیه را در محله ما راه اندازی کرد.
شرایط به خوبی مهیا شد. حالا برای محرم مکانی بودکه مردم از آن استفاده کنند.
حسینیه شده بود مرکز فرهنگی برای اهل محل . روزها خانم ها می آمدند و جلسه داشتند. احکام ، قرآن و ...
شب ها هم جلسات آقایان برقرار بود؛ سخنرانی ، عزاداری و ... ایام ویژه ، مثل محرم و فاطمیه ، هم که جای خود را داشت .
خانه ما سه اتاق نسبتاً بزرگ داشت که یکی شده بود حسینیه . همه اهالی حرمت آنجا را داشتند. در حسینیه نماز و قرآن و دعا می خواندیم .
مرحوم پدرم ، آقا سید علی اکبر ،حق بزرگی گردن همه فامیل و اهل محل داشت .
او با اخلاص برای خدا کار می کرد. دست کوچک و بزرگ محله را می گرفت و آن ها را با خدا و اهل بیت ( علیه السلام ) آشنا می کرد . خیلی ها در همان حسینیه و جلسات هفتگی مسیر زندگی شان تغییر یافت.
منبع:کتاب علمدار،زندگینامه و خاطرات ذاکر شهید سید مجتبی علمدار
[ پنج شنبه 92/8/9 ] [ 9:59 صبح ] [ دوستدار علمدار ]