راوی : آقایان درخشی - سید طاهری
پسرم پنج ساله بود که مریض شد . اصلاً غذا نمی خورد . دکترها گفتند اگر تا فردا غذا نخورد باید در بیمارستان بستری شود . همان شب در مسجد چال مراسم داشتیم و سید مجتبی مداحی می کرد.
ماه مبارک رمضان بود ، پیش خودم گفتم : در این ماه عزیز از سید بخواهم که برای پسرم دعا کند . به او گفتم .
سید هم که ذکر مداحی هایش یا زهرا (علیها السلام ) بود برای پسرم در آن مجلس دعا کرد. بعد از مراسم به منزل رفتم . همه ناراحت بودند. گفتم : سید دعا کرده ، ان شاءالله خوب می شود .
موقع سحری همه مشغول خوردن بودیم که پسرم از خواب بیدار شد بعد گفت : غذا میخواهم ! مقدار زیادی غذا خورد . ما در عین تعجب بسیار خوشحال شدیم . رفته رفته حال او خوب شد . به طوری که تا ظهر دیگر مشکلی نداشت .
شب بعد موضوع را به سید گفتم و از او تشکر کردم . می دانستم این دعای سید بودکه کار خودش را کرده .
***
چند سال بعد از شهادت سید ، خداوند به من فرزندی عطا کرد . خیلی خوشحال بودم . اما پزشکان خبر بدی به من دادند. لگن فرزندم دچار مشکل بود . به تمام پزشکان حاذق چه در تهران و چه در مازندران مراجعه کردیم . آن ها راهی برای درمان نمی دیدند . مدتی پسرم را در دستگاه قرار دادند؛ اما باز بی فایده بود .
قرار بود دوباره پسرم را به بیمارستان ببریم و بستری کنیم . شب قبل از آن ، در عالم رؤیا سید را دیدم . چهره ای بسیار نورانی داشت . پیراهن سیاه و شالی سبز بر گردنش داشت .
من ناراحت فرزندم بودم. به سمت من آمد و گفت : « فرزندت شفا گرفته ، فرزندت بیمه حضرت زهرا (علیها السلام) شده »
صبح که از خواب بیدار شدم ، بسیار اشک ریختم . از خدا خواستم به آبروی سید مجتبی خوابم را به حقیقت تبدیل کند .
وقتی وارد مطب می شدم تمام بدنم می لرزید . دکتر پسرم را خوب معاینه کرد. بعد از مدتی فکر کردن رو به من کرد و گفت :« از نظر علم پزشکی به دور است ، اما فرزند شما انگار که شفا گرفته ! اثری از بیماری در او نیست . »
من به همراه خانواده بسیار گریه کردیم و خدا را شکر کردیم . بعد از آن دیگر پسرم مشکلی نداست .
من معتقدم سید مجتبی آنقدر به خدا و ائمه نزدیک بود ،آنقدر به بی بی فاطمه زهرا ( علیها السلام) ارادت داشت که به واسطه آن ها نزد خداوند صاحب آبرو بود که خداوند درخواست سید مبنی بر شفا یافتن فرزندم را رد نکرد.
منبع:کتاب علمدار
[ یکشنبه 92/9/10 ] [ 9:12 صبح ] [ دوستدار علمدار ]