با عرض سلام خدمت پیر و مرادم،آقا سید مجتبای علمدار
سید جان حالت چطور است،خوبی ان شاءالله
اگر از احوالات دوستدارت خواسته باشی شکر خدا،ملالی نیست جز دوری شما
سید جان نمیدانم از دلتنگیهایم بگویم،از آرزوی وصالت،از نبودنت،از...
سید جان از هر چه بگویم ندانسته حرف دلم را میدانی
حال و روزم بهتر از خودم بر شما عیان است
سید جان یادت هست به شوخی بعضی ها را پیرمرد خطاب میکردی
سید جان پیر شدم،نعمت عمر را هدر دادم و قدرش را ندانستم
روزگار را به بطالت و تباهی گذراندم
در جوانی پاک نبودم و حال که عمرم به اینجا رسیده و هزار راه نرفته را رفته ام و سرم به سنگ خورد کمی ،فقط کمی به خود آمده ام
سید جان کمکم کن
حال و روز خوبی ندارم
سرگشته و حیرانم
راه گم کرده ام
سید جان چراغ راهم باش
میدانم که همیشه هستی
میدانم هوای دوستدارت را داری
سید جان کلامت با شهدا یادت هست:
"چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند محبوبش نیز هوای او را داد یا نه"
سید جان حال این روزهایم حال عاشقی است که میداند محبوبش هوایش را دارد
میداند و میسوزد
میداند و با آتشی که در جانش افتاده میسوزد و میسازد
سید جان با این دلتنگی چه کنم
با این بیقراری و سرگشتگی چه کنم
سید جان روزگار بدیست
سید جان هزاران بیراهه در سر راهم قرار دارد که اگر دستم را نگیری نابودی ام حتمی ست
سید جان به داد دل بیقرارم برس
سید جان همان که اول گفتم:
ملالی نیست جز دوری شما
سید جان التماس دعا
[ سه شنبه 92/9/19 ] [ 1:52 عصر ] [ دوستدار علمدار ]