می ترسم یادم برود بچه خانیآباد هستم
وزیری که از نام وزیر فراری بود
محسن، بیا کمی به سبک خودمان با هم اختلاط کنیم اینجا در وزارت نفت آن قدر میگویند آقای وزیر، آقای وزیر که میترسم یادم برود من همان جواد، بچه خانی آباد هستم.
درباره شهید محمدجواد تندگویان، جوان ترین وزیر کابینه شهید رجایی، تاکنون مطالب زیادی گفته و نوشته شده اما هنوز ماجرای مقاومت دلیرانه وی در سیاهچال های مخوف عراقی و نحوه شهادت و مهم تر از همه زمان پرواز غریبانه آن ققنوس عاشق در هاله ای از ابهام مانده است و جزء اسرار زندگی این شهید والامقام به شمار می رود.
درباره فعالیت های سیاسی و مبارزات سرسختانه محمدجواد با رژیم پهلوی نیز تاکنون مطالب فراوانی منتشر شده اما در این میان به سیره و سلوک عملی این شهید عزیز، کمتر توجه شده و این امر به نوعی مغفول مانده است.
به بهانه بیست و دومین سالگرد بازگشت پیکر مطهر شهید محمدجواد تندگویان به میهن اسلامی، سرکی کوتاه به سیره زندگی ایشان کشیده ایم که می خوانید.
گفتنی است؛ پیکر مطهر این شهید عزیز 29 آذر1370 به میهن اسلامی بازگشت و در جوار شهدای هفتم تیر آرام گرفت.
قند عسل
انگار لیلی و مجنون بودند، رابطه شان رابطه مادر و فرزندی نبود. دو تا دوست صمیمی، مادر از دیدنش هیچ وقت سیر نمی شد؛ بسکه قند عسلش شیرین بود. محمد جواد هم مادرش را خیلی دوست داشت. زمستان که می شد، همه پول توجیبی هایش را کم کم جمع می کرد و برای مادرش لبو می خرید. آخر مادرش لبو را خیلی دوست داشت. محمد جواد هم مادرش را.
کتابخوان
عاشق کتاب بود. هر کتابی که به دستش می رسید، با ولع و ذوق و شوقی خاص مطالعه می کرد و اگر کتاب را مفید می یافت، به دیگران هم پیشنهاد می داد که حتماً آن کتاب را بخوانند.
این عادت همیشگی محمد جواد بود. در میان کتاب ها، بیش از همه به قرآن کریم، نهج البلاغه و کتاب های دکترعلی شریعتی علاقه مند بود. بیشترین کتاب های کتابخانه اش، کتاب های مذهبی و سیاسی بودند.
وقت شناس
وقت شناس ماهری بود. به نظم و انضباط بیش از اندازه اهمیت می داد. برای هر ساعت از شبانه روز برنامه داشت. این عادتش حتی در زندان و سلول های انفرادی هم ترک نمی شد.
وقتش را بیهوده تلف نمی کرد. زندان که بود در ساعت به خصوصی، نهج البلاغه می خواند. در ساعت دیگری قرآن. به شدت اهل نظم بود. به قول یکی از دوستانش جواد در استفاده از وقت خود خیلی هنرمندانه عمل می کرد.
مثل گل
به پرورش گل و گیاه علاقه زیادی داشت. گاهی ساعت ها کنار باغچه کوچک خانه شان می نشست و به گل ها و سبزه ها خیره می شد. انگار کن زبان آن ها را می دانست و با آن ها صحبت می کرد. با وسواس به درخت شاه توت خانه شان می رسید و آن را تر و خشک می کرد. گاه کنار گل یاس قدیمی باغچه شان می نشست و با آن خلوت می کرد. محمد جواد روحی لطیف، قلبی رئوف و حساس داشت.
آیه های روشن
علاقه عجیبی به تلاوت قرآن داشت. در طول سال یکی دو بار قرآن کریم را ختم می کرد. در ماه رمضان هم همین طور. به معانی آیه ها توجه بیشتری داشت. خیلی از آیه ها را حفظ بود. در هنگام اسارت در سلول انفرادی پیوسته با صوت حزین قرآن تلاوت می کرد.
روزهای جمعه سوره جمعه و روزهای پنجشنبه دعای کمیل می خواند. خیلی از دعا ها را حفظ بود. دعای کمیل را از حفظ می خواند. انس و الفت خاصی با دعای کمیل داشت.
دل نگران
وقتی بچه اولش به دنیا آمد از زندان نامه ای به همسرش نوشت «... تولد و تولید مثل، کار دشواری نیست. تربیت و تعلیم فرزند است که بزرگ ترین نقش را در زندگی فرزند و جامعه ایفا می کند. من مطمئنم که تو با فداکاری خود این وظیفه سنگین مادری را به بهترین وجه انجام داده و مادر نمونه ای خواهی شد». نسبت به تربیت بچه ها حساسیت بیشتری داشت. به خاطر همین، همیشه نگران خانواده و بچه ها بود.
الفبای مبارزه
همه زندگی اش را وقف مبارزه و جهاد کرده بود اما با این حال حواسش به خیلی چیزهای دیگر هم بود. مثلاً به ورزش خیلی علاقه داشت به ویژه به ورزش های رزمی. کاراته را خیلی دوست داشت. هر گاه فرصت می کرد به تماشای مسابقات کاراته می رفت. در زندان هم مرتب ورزش می کرد. جواد علاوه بر ورزش، اهل گردش هم بود. البته گردش های دسته جمعی با دوستان برای آشنایی با الفبای مبارزه و جهاد.
مرد صادق
بسیارخون گرم بود. با همه با مهربانی و ملاطفت برخورد می کرد. وقتی با کسی هم کلام می شد، بر حسب عادت، دستش را روی شانه اش می گذاشت و با آن گرم می گرفت. تبسم، همسایه دیوار به دیوار لب هایش بود. جواد اهل گفت و گو و بحث بود. هیچ وقت به کسی پرخاش نمی کرد و با کسی بلند حرف نمی زد. بسیار خوش قول بود. همیشه به وعده اش عمل می کرد. به شهادت دوستش اگر قول می داد تا سرحد جان پای قولش می ایستاد.
مبارز بی باک
شجاع و نترس بود. ترس و واهمه برایش معنا نداشت. وقتی در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری خبر تولد اولین فرزندش را شنید به همسرش پیام فرستاد که فرزندم را قنداق کنید و یک اعلامیه امام خمینی هم به دستش بدهید و سپس او را به دیدن من به زندان بیاورید. جواد مبارزی نستوه بود. مبارزی که سخت ترین و مرگ بار ترین شکنجه ها را تحمل کرد ولی هرگز تسلیم نشد و نشکست.
مرد مکتبی
تازه به سرپرستی مناطق جنوب منصوب شده بودکه خبرنگاری از او پرسید به اعتقاد شما در شرایط فعلی نفت مهم تر است یا مکتب؟. محمد جواد بی درنگ جواب داد «اکنون مکتب مغز اینجامعه را تشکیل می دهد و نفت خونی است که باید در رگهای آن جریان داشته باشد. این ثروت ملی، یک کالای اولیه است که صرفاً برای تامین لوازم ضروری و غیر لوکس در کشور مورد استفاده قرار خواهد گرفت»
بچه خانی آباد
به دنیا و خوشی های دنیوی دلبستگی نداشت. ذائقه اش بیشتر، از تلخی و رنج سیراب می شد. جواد، به پست و مقام بی اعتنا بود. این طور چیز ها با مزاجش سازگاری نداشت. یکبار بدون مقدمه به مسئول دفترش گفت «محسن، بیا کمی به سبک خودمان با هم اختلاط کنیم... اینجا در وزارت نفت آن قدر می گویند آقای وزیر، آقای وزیر که می ترسم یادم برود من همان جواد، بچه خانی آباد هستم».
رفاقت به سبک جواد
ساده بود و دوست داشتنی. یکبار مسئول دفترش را صدا زد و گفت «ببین محسن! رفاقتمان سر جای خودش. اگر دفعه بعد بالای نامه ها بنویسی «جناب آقای وزیر ملاحظه فرمایند»، ناراحت می شوم. من همان جواد هستم. حالا اگر خیلی خواستی جانب ادب اداری را نگه داری، بنویس برادر تندگویان ملاحظه کنید. سادگی و صفا و صمیت در لحظه لحظه زندگی پر مخاطره اش، جریان داشت.
(خبرگزاری دفاع مقدس)جام جم
[ چهارشنبه 92/9/27 ] [ 1:59 عصر ] [ دوستدار علمدار ]