این روزها که پای درد دل مادران شهدا مینشینی، دلی پر خون از اوضاع فرهنگی جامعه و به ویژه حجاب دارند؛ آنها میگویند: «وقتی زنهای بیحجاب را میبینیم، وقتی بیبند و باری را میبینیم انگار به قلبمان خنجر میزنند» این مادرها حق دارند؛ آخر جگرگوشههایشان در راه حفظ دین اسلام تکهتکه شدند. فرزندان همین مادران روزهایی که در شهر ما زندگی کردند، همینگونه بودند؛ آنها سلامت خانواده و جامعه اسلامی را میخواستند و به همین خاطر جانشان را فدا کردند و از بازماندگان خواستند که نگذارید خون ما پایمال شود. در ورق زدن برگهایی از سیره شهدا میخوانیم نکتههایی را که دیدن صحنههایی در جامعه روی شانههایشان از کوه هم سنگینتر بوده... نمونهای از این دغدغه را در خاطرهای از شهید «ابراهیم امیرعباسی» میخوانیم؛ شهیدی که در روزهای آغازین جنگ رتبه اول نقشهخوانی را کسب کرد و در بحث شناسایی بینظیر بود؛ یکی از دوستان آن شهید این گونه روایت میکند: «یه روز با پسر هفت سالهام میرفتیم، توی پیاده رو ابراهیم رو دیدیم همین طور که احوالپرسی میکردیم، دیدم صورت ابراهیم سرخ شد و روش رو برگردوند، فهمیدم از یه چیزی ناراحت شده! یه نگاهی به پشت سرم انداختم، دیدم یه زن بدحجاب با یه سر و وضع ناجور کنار باجهی تلفن ایستاده! صدای ابراهیم منو به خودم آورد. داشت با ناراحتی میگفت: غیرت شوهرش کجا رفته؟ غیرت پدرش کجاست؟ برادرش غیرت نداره؟ بعدش هم سرشو آورد بالا و با حال عجیبی گفت: خدایا! تو شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنههایی ببینیم». و این درد تمامی ندارد تا زمانی که به خود بیاییم و بدانیم که در چه راهی قرار گرفتیم؛ و در ادامه میخوانیم گوشهای از وصیتنامه شهید «سعید زقاقی» را «مادرم زمانی که خبرشهادتم را شنیدی گریه نکن زمان تشیع و تدفینم گریه نکن زمان خواندن وصیت نامهام گریه نکن فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش میکنند و زنان ما عفت را؛ وقتی جامعه ما را بیغیرتی و بیحجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است». فارس
[ چهارشنبه 92/10/25 ] [ 8:42 صبح ] [ دوستدار علمدار ]