سید 21 رمضان سال 1345 به دنیا آمد ، وقت اذان صبح ! من دوست داشتم اسمش را سید علی بگذارم ، گفتم این بچه اسمش را با خودش آورده ، اما آقا گفتند : ( ما علی در فامیل داریم ) ؛ قرار شد اسمش را امیر بگذاریم . بعد که برای ثبت اسم سید می رود ، نام بچه را می پرسند فراموش می کند و ناخود آگاه می گوید ، ( سید مجتبی ) در صورتی که اسم برادر من مجتبی بود .
انس با اهل بیت ( علیه السلام )
از طفولیت او را بغل می کردم و با خودم به مجالس عزای امام حسین علیه السلام می بردم . بالاخره در آن مجلس ها برای امام حسین علیه السلام گریه می کردم . به بچه شیر می دادم و لطف الهی شامل حال ما شد و این بچه ذاتش با عشق اهل بیت علیه السلام عجین شد .
از بچگی اهل بیت علیه السلام را دوست داشت و همراه پدر بزرگش زنجیر می زد و سینه زنی می کرد و هر جا که پدر بزرگش می رفت او هم می رفت . مخصوصا به امام حسین علیه السلام خیلی علاقه داشت و همین طور به حضرت رقیه ؛ به ایشان می گفت : عمه کوچولو ، کی می شود بیایم به زیارتت ، قبر کوچولویت را ببوسم به حضرت زینب می گفت : عمه سادات ! ما با هم فامیل هستیم . و به طور کلی عشق خاصی به ائمه و اهل بیت علیه السلام داشت .
مداحی
پدر بزرگ ایشان خیلی مذهبی و مومن بودند و سید دوست داشت هر کاری که پدر بزرگش می کند ، انجام بدهد ، از بچگی مداحی را دوست داشت اما به آن صورت نمی توانست بخواند .
آغازی برای ابراز ارادت
از جبهه شروع کرد . همان جا بین دعای توسل و دعای کمیل و ... مصیبت می خواند و یادی از اهل بیت علیه السلام می کرد . واقعا از اعماق قلب می خواند و دلش می شکست ، زبانی و ظاهری نبود ؛ اما بعد از جبهه به صورت جدی مداحی می کرد .
اسم ائمه به خصوص امام حسین علیه السلام که می آمد منقلب می شد . یک سال غروب عاشورا ، شام غریبان گرفته بودند ؛ بین مراسم یک دفعه این بچه چنان ضجه ای می زند که از هوش می رود ، دیدم دیگر صدای سید مجتبی نمی آید ، گفتم ؛ بچه از دست رفت ، سریع آمدم دیدم او را وسط سالن خوابانده اند و آب به سر و صورتش می زنند .
[ شنبه 91/2/30 ] [ 7:34 صبح ] [ دوستدار علمدار ]