سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوستدار علمدار

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ دوستدار علمدار خوش آمد میگویم ... شهید علمدار : بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه می باشد، باشند چون دشمنان اسلام کمر همت بسته اند ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند..

آفتاب، سنگین و داغ به زمین می ریخت. بچه ها در گرمایی طاقت سوز، عاشقانه به دنبال بقایای پیکر شهدا بودند. از صبح علی الطلوع کار را شروع کرده بودند.

نزدیکی های غروب بود که بچه ها خواستند قدری استراحت کنند. راننده ی بیل مکانیکی که سرباز زحمت کشی بود بنام «بهزاد گیج لو» چنگک بیل را به زمین زد و از دستگاه پیاده شد. بچه ها روی خاکریزی نشسته و مشغول استراحت و نوشیدن آب شدند.

در گرمای شدید که استخوان های آدم را به ستوه می آورد، ناگهان متوجه شدیم که کبوتر سپید و زیبا، بال و پر زنان آمد و روی چنگک بیل نشست و شروع کرد به نوک زدن به بیل!!

بچه ها ابتدا مسأله را جدی نگرفتند، ولی چون کبوتر هی به بیل نوک می زد و ما را نگاه می کرد، این صحنه برای بچه ها قابل تأمل شد. یکی از رفقا کلمن را پر از آب کرد و در کنار خودمان روی خاکریز قرار داد. اندکی بعد کبوتر از روی بیل بلند شد و خود را به کنار ظرف آب رساند. لحظاتی به درون کلمن آب نگاه کرد و دوباره به ما خیره شد. بدون این که ترسی داشته باشد، مجدداً پرید و روی چنگک بیل نشست و باز شروع به نوک زدن کرد...!

دقایقی بعد از روی بیل پر کشید و در امتداد غروب آفتاب گم شد! منظره ی عجیبی بود. همه مات و مبهوت شده بودند. هرکس چیزی می گفت در این میان «آقا مرتضی» رو به بچه ها کرد و گفت: «بابا، به خدا حکمتی در کار این کبوتر بود...!»

سایر بچه ها هم همین نظر را دادند و در حالی که هم چنان در مورد این کبوتر حرف های تازه ای بین بچه ها رد و بدل می شد، شروع به کار کردیم. جست وجو را در همان نقطه ای که کبوتر نوک می زد ادامه دادیم. با اولین بیلی که به زمین خورد، سر یک شهید با یک کلاه آهنی بیرون آمد.

در حالی که موهای سر شهید به روی جمجمه باقی بود و سربند «یا زیارت یا شهادت» نیز روی پیشانی شهید به چشم می خورد! ما با بیل دستی بقیه ی خاک ها را کنار زدیم. پیکر تکیده ی شهید در حالی که از کتف به پایین سالم به نظر می رسید از زیر خاک نمایان شد. بچه ها با کشف پیکر گلگون این شهید غریب، پرده از راز حکمت آمیز آن کبوتر سفید برداشتند.


راوی : شهید حاج علی محمودوند

 



[ پنج شنبه 94/3/7 ] [ 12:50 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر


یادتان هست همه عین برادر بودند...

تاجر و کارگر انگار برابر بودند...؟



یادتان هست چه شوری همه جا برپا بود...

عجم و ترک و لر و کرد و عرب آنجابود...؟



یادتان هست همه گوش به فرمان بودند...

سینه چاک سخن پیر جماران بودند...؟



یادتان هست که میگفت اگر پُرباریم...

همه را ازنمک ماه محرم داریم...؟



یادتان هست که ازحیله دشمن میگفت...

یادتان هست که ازپیله دشمن میگفت...؟



گفت دلداری دشمن دلتان را نبرد...

مثل طوفان زده ها، حاصلتان را نبرد...!



جنگ، جنگ است فقط رنگ عوض میگردد...

نقشه ها درپی هرجنگ عوض میگردد...!



جنگ آنروز اگر موشکی و سرکش بود...

آتش فتنه امروز پر از ترکش بود...!



جنگ امروز، به دنبال اصول دین است...

این همان زخم قدیمیست، ببین چرکین است...!



چشم واکن اخوی، خوب ببین یارکجاست...

نخل بسیار، ولی میثم تمارکجاست...؟



اَیْنَ عمار کجایید جوانان وطن...؟

اَیْنَ عمار بیایید جوانان وطن...!



مامحال است که از بیعتمان برگردیم...!

تاکه مثل پسرفاطمه بی سر گردیم...!



یادمان هست که مدیون شهیدان هستیم...؟

اهل جمهوری اسلامی ایران هستیم...!




[ پنج شنبه 94/3/7 ] [ 10:23 صبح ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

آقا سید مجتبی علمدار سلام


امشب کربلا


تولد ارباب


به یاد ما باش


سلام ما را به مادر سادات،پدرش،همسرش و فرزندانش برسان


سلام ما را به اربابمان برسان


یا زهرا



[ پنج شنبه 94/2/31 ] [ 9:30 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

السلام علیک یا اباعبدالله

مولا جان سلام

امشب شب تولدتان است و شب زیارتی تان

امشب مادر مهمان شماست

امشب علی خوشحال است و زهرا مسرور

محمد شادمان است از تولد سرور آزادگان جهان

مولا جان عیدی ما باشد فرج مولای مظلوم و غریبمان

مولا جان خواهشی دارم

می شود نام ما را هم در لیست بقیه الشهدایت بنویسی 

مولا جان خیلی ها دلتنگ کربلایت هستند،

خیلی ها

محرمت را،

عاشورایت را،

اربعینت را،

به انتظار نشسته اند

مولا جان 

خیلی ها

گرفتارند،

حاجتمندند،

نیازمندند،

و محتاج نگاهت


مولا جان تولدتان مبارک

.

.

شیعیان عیدتان مبارک باد





[ پنج شنبه 94/2/31 ] [ 9:19 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

مراحل دوستی با یک شهید عزیز...

 

*گام اول:

انتخاب شهید

به یه گردان نگاه کن

به صورت شهدا نگاه کن 

به عکسشون، به لبخندشون 

ببین کدوم رو بیشتر دوس داری

با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!

 

***

 

*گام دوم:

عهد بستن با دوست شهیدت

یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره.

با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ی خود به هیچ وجه روی نمیگردانم.

 

***

 

*گام سوم:

شناخت شهید

تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن.

عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه...

 

***

 

*گام چهارم:

هدیه ثواب اعمال خود به شهید

از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی، 

 

فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم."

 

طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه!

 

بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه!

تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی!

 

***

 

*گام پنجم:

درگیر کردن خود با شهید.

سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!

در طول روز باهاش درد دل کن.باهاش حرف بزن.آرزوهاتو بهش بگو...

 

***

 

گام ششم:

عدم گناه در حضور رفیق

روح شهید تا گام پنجم اگر با درستی قدم بر دارید بسیار از شما راضیه

ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟

حجابمون، غیبت، دروغ، نمازامون و .....

 

***

 

گام هفتم:

اولین پاسخ شهید

کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه..

خواب دوست شهیدتو میبینی اگر واقعا درگیرش شده باشی و اون ازت راضی باشه، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ...

 

***

 

گام هشتم:

حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ)

گام های سختی رو کشیدین!درسته؟!

مطمئنا با شیرینی ای که چشیده اید، از این مسیر خارج نخواهید شد...



[ چهارشنبه 94/1/26 ] [ 3:56 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

 

نمی دانم چرا

 

هر روز که میگذرد در خیابانهای شهرمان

 

اسلام

 

کم رنگ تر

 

می شود

 



[ چهارشنبه 94/1/26 ] [ 11:40 صبح ] [ دوستدار علمدار ]

نظر


 

سالهاست منتظر است

 

جگرگوشه اش رفته تا انتقام سیلی زهرا (س)را بگیرد

 

وبه مادرش اقتدا کرد وگمنام شد

 

شهید گمنام

 

و تو ای مادر

 

سالهاست که چشم انتظار بازگشت فرزندت هستی

 

مادر جان خیالت راحت باشد

 

درست است که این سالها خیلی به تو سخت گذشته

 

ولی این را بدان

 

فرزندت مهمان حضرت زهراست

 

یادت هست امام عزیزمان درمورد شهید گمنام چه فرمودند:

 

"سلام بر این پاره های تن ملت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهرا(س)ندارند"  

 

  

 

مادرم اگر ما را به فرزندی قبول کنی همه ما فرزندان تو هستیم

 

مادرم روزت مبارک

 

 

 

 

   



[ چهارشنبه 94/1/19 ] [ 10:42 صبح ] [ دوستدار علمدار ]

نظر


راهیان نور


آنچه خواهید خواند گوشه‌ای است از کتاب خاک و خاطره که چند تن از افرادی که به این سفر معنوی رفتند از حال و هوایش می گویند:

 

*شما ایرانی هستید؟

جمعیت زیادی در خیابان‌های مکه در حال تردد بود. من به همراه جمعی از دوستانم به هتل برمی‌گشتیم. در بین راه فردی جلویم را گرفت و پرسید: «شما ایرانی هستید؟»
گفتم: «بله». گفت: « بسیجی؟» نگاهی به چفیه‌ی دور گردنم انداختم و پاسخ دادم: «بله امرتان را بفرمایید» مرد لبخندی زد و دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «من از مسلمانان کشور آلمان هستم». وقتی عازم عربستان بودم، چند نفر از دوستانم برای بدرقه آمده بودند. به آنان گفتم از من سوغاتی چی می‌خواهید؟
گفتند: «وقتی به عربستان رفتی برو پیش زائران ایرانی. در میان آن‌ها عده‌ای بسیجی و رزمنده هستند. آن‌ها را پیدا کن، بهترین سوغاتی برای ماست.» همان روز کلی از خاطرات جنگ برایش گفتم. «هنگام خداحافظی نیز نشانی قرارگاه راهیان نور خوزستان را به او دادم. یک سال بعد آن مرد به همراه 50 نفر از مسلمانان آلمان به خوزستان سفر کرد و خاک شلمچه را به عنوان تبرک برای سایر دوستان خود به آلمان برد.

 

*من ارمنی مذهب هستم

کاروانی از خواهران دانشجوی زاهدان وارد مناطق عملیاتی خوزستان شده بود. من مأمور شدم تا آن‌ها را در چند نقطه، به عنوان راوی همراهی کنم. ابتدا به دشت عباس رفتیم، بعد در تنگه‌ی چزابه توقف کردیم. کاروان حال و هوای عجیبی داشت. وقتی از حماسه‌ها و مظلومیت‌های شهدای چزابه برایشان تعریف می‌کردم، صدای گریه و زاریشان طوری بود که انگار با چشم خود شهادت عزیزانشان را می‌بینند.
صحبت‌هایم که تمام شد، گوشه‌ای رفتم. حال و هوای آن‌‌ها روی من هم تأثیر گذاشت. احساس می‌کردم من هم تازه به این سرزمین پا گذاشته‌ام، برایم تاز‌گی داشت. در فکر بودم که یکی از خواهران دانشجو آمد و در حالی که سعی می‌کرد متوجه اشک‌هایش نشوم گفت: «حاج آقا من اشتباه کردم پایم را این‌جا گذاشتم». گفتم: «چه‌طور؟ اتوبوس را اشتباه سوار شدید؟» با صدای لرزانش حرفم را برید و گفت: «آخر من ارمنی مذهب هستم» تازه منظورش را فهمیدم خندیدم، گفتم: «دخترم اشتباه می‌کنی. شهدا متعلق به همه هستند. این سرزمین هم برای تمام انسان‌های آزاده جا دارد.»
دختر کمی مکث کرد و گفت: «من با راه و رسم شهدا خیلی فاصله دارم. دوست دارم شیعه شوم، اما می‌ترسم که خانواده من را بیرون کنند. برای همین من با شهدای چزابه عهد بستم که در دل به ولایت امیرمؤمنان (ع) ایمان بیاورم و اعمال شیعیان را مخفیانه انجام دهم.» از آن‌ها خواستم در این راه کمکم کنند.
نمی‌دانم حرف‌هایش را تمام کرد یا نه گفتم: «دخترم توکلتان را از خداوند قطع نکنید. انشا‌الله شهدا نیز کمکتان خواهند کرد. سعی کنید همیشه به یاد شهدا باشید».
مدتی گذشت. یک روز در اتاق خود مشغول کار بودم که نامه‌ای را برایم آوردند. وقتی آن را باز کردم، دیدم از همان دخترخانم بلوچستانی است. نوشته بود: «حاج آقا! به برکت شهدا، رفتار من باعث شد تا خانواده‌ام نیز شیعه شوند».

 

راوی: محمدامین پوررکنی

 

*شهدای من

عید نوروز بود. کاروان‌های زیادی برای بازدید از جبهه‌ها عازم کربلای جنوب شده بودند. عصر یکی از روزها در محوطه‌ی صبحگاه دوکوهه قدم می‌زدم که خانمی جلویم را گرفت. شروع کرد به صحبت.
معلوم بود که حسابی منقلب شده، گریه امانش نمی‌داد. کلمات را بریده بریده ادا می‌کرد. از دست خود و دوستانش شاکی بود. می‌گفت: من و رفقایم برای تفریح آمده بودیم جنوب... ناخواسته به این‌جا کشیده شدم. حال و هوای این‌جا طور دیگری است... به خدا از این‌جا که برگردم دیگر آن زن قبلی نیستم. می‌دانم حقم جهنم است. اما قول می‌دهم توبه کنم. من زن بدی بودم... زن روی زمین نشست و زار زد.
من به آهستگی از او فاصله گرفتم. اما صدایش را هنوز می‌شنیدم که می‌گفت: «آی شهدا... غلط کردم...».

 

 

فارس




[ دوشنبه 94/1/17 ] [ 10:56 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

سلام سید جان


دلم برات تنگ شده


سید جان برادرت را دریاب


 

 



[ یکشنبه 93/12/17 ] [ 10:53 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر

 

تا چند سال پیش برای فعالیت در فضای مجازی باید حتما توسط رایانه و در یک فضای خاص وارد اینترنت میشدیم.

با افزایش تکنولوژی و فراگیر شدن در بین مردم  فعالیت در فضای مجازی گسترده تر شد ه و وارد تلفن های همراه گردید.

واتس آپ،وایبر،لاین و...

این روزها اکثر مردم درگیر این شبکه های اجتماعیِ همراه شده اند و با توجه به فراگیر شدنش در بین افراد مختلف جامعه باعث کم شدن روابط بین افراد خانواده شده است.

هدف موسسان این شبکه ها غیر از جاسوسی ، سست کردن بنیان خانواده، از بین بردن حریم اخلاقی بین افراد و عادی کردن روابط بین نامحرم نمی باشد.

درست است که خیلی از افراد مومن با فعالیت در این فضاها سعی نموده اند تا محیطی سالم را برای فعالیت افراد مختلف در این شبکه ها فراهم نمایند ولی خیلی از افراد هم به دلیل عدم آگاهی از خطراتی که در این شبکه ها وجود دارد گرفتارش می شوند.

خیلی باید مراقب باشیم.

دشمن از هر حربه ای استفاده میکند تا به تنها حکومت شیعه ضربه بزند.

تا حالا به این فکر کرده اید که چرا به روزترین تکنولوژی های ارتباطی خیلی سریع وارد کشومان میشوند؟تکنولوژی هایی که شاید حتی به خیلی از کشورهای اروپایی ماه ها بعد از ایران وارد می شوند.

چطور به روزترین گوشی ها در کشور وجود دارد ولی در مورد  مسایلی که مربوط به پیشرفت کشورمان می باشد دچار تحریم هستیم.

دشمن بیدارتر و فعال تر از آن است که ما فکر میکنیم ولی ما هم با توکل به خدای متعال و مدد از امام زمان  نخواهیم گذاشت که دشمن به آرزویش برسد.

باید هوشیار باشیم.

خدا با ماست. 

 



[ شنبه 93/11/4 ] [ 9:1 عصر ] [ دوستدار علمدار ]

نظر