هم مداح بود هم شاعر اهل بیت(ع).
می گفت:
شرمنده ام که من با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود.
بعد از شهادت وصیت نامه اش رو آوردند.
نوشته بود قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم.
سراغ قبر که رفتند دیدند به هیکلش کوچیکه.
وقتی جنازه اش اومد قبر اندازهء اندازه بود،
اندازهء تن بی سرش
[ یکشنبه 91/8/28 ] [ 7:37 عصر ] [ دوستدار علمدار ]
تا نشستیم روی موتور،حسین گفت:
روضه بخون
هر چی بهونه آوردم زیر بار نرفت.
گفت:حسین!من چند شب دیگه مهمون امام حسین(ع)هستم،می خوام به آقا بگم:
همه جا برات گریه کردم،
شب
روز
صبح
ظهر
خلوت
جلوت
توی سنگر
حسینیه
پشت خاکریز
پشت ماشین
فقط مونده روی موتور گریه کنم.
قسمم داد که براش روضه بخونم.
یه سلام دادم به امام حسین(ع) و یه خط شعر برای حضرت علی اکبر(ع) خوندم
روضهء من تموم شده بود ولی حسین داشت گریه می کرد.
رسیدیم به اردوگاه شهدای تخریب،هنوز گریه ش تموم نشده بود.
چند دقیقه ایستادیم تا گریه ش بند اومد...
چند شب بعد مهمون امام حسین(ع) شد همونطور که گفته بود...
[ شنبه 91/8/27 ] [ 7:19 عصر ] [ دوستدار علمدار ]
بعد از 16 سال جنازه اش رو آوردند.
خودم توی گلزار شهدای قم دفنش کردم
عملیات کربلای4 با بدن مجروح اسیر شد.
برده بودنش بیمارستان بغداد.
همونجا شهید شده بود،با لب تشنه.
بعد این همه سال هنوز سالم بود.
سر،صورت و محاسن از همه جا تازه تر.
یاد شبای جبهه و گردان تخریب افتادم.
بلند می شد لامپ سنگر رو شل می کرد،همه جا که تاریک می شد شروع می کرد به خوندن:
((حسینم وا حسینا))
می شد بانی روضه امام حسین(ع).
آخر مجلس هم که همه اشکاشون رو با چفیه پاک می کردند محمدرضا اشکاش رو می مالید به صورتش.
دلیل تازگی صورت و محاسنش بعد 16 سال همین بود اثر اشک امام حسین(ع)
[ شنبه 91/8/27 ] [ 6:56 عصر ] [ دوستدار علمدار ]