از علامه جعفری میپرسند چه شد که به این کمالات رسیدی ؟! ایشان در جواب خاطرهای از دوران طلبگی تعریف و اظهار میکنند هر چه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده است.
«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که در جشنها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم ، سوگواری میگرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا میخواندیم و یک شربتی میخوردیم، آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب میدادیم . یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجفآبادی بود ، معدن ذوق بود . او که میآمد من به الکفایه ، قطعا به وجود میآمد جلسه دست او قرار میگرفت .
آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد ) که ما خرماپزان میگوییم، نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم می شد . آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشههایی بوجود آمده بود که عربهای بومی را اذیت میکرد. ما ایرانیها هم که اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آن سال آن قدر گرما زیاد بود که اصلا قابل تحمل نبود. نکته سوم این که حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه میکردم و میخوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود . گرما واقعا کشنده بود ، وقتی میخواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور برمیدارم ، در اقل وقت و سریع !
با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که کتابی هم نوشته به نام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسهمان ، مرحوم آقا سیداسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت "آقا شب نمیگذره ، حرفی داری بگو" ایشان یک تکه کاغذ روزنامه درآورد . عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت " آقایان من درباره این عکس از شما سوالی میکنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا این که جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید ، کدام را انتخاب میکنید". سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی .
گفت "آقایان واقعیت را بگویید. . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید." اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت "سید محمد! ما یک چیزی بگوییم نری به مادرت بگوییها؟"
معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمرهاش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت " آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) این طور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوییم." آقا فرمودند " دیگه!" خب در هر تکه خنده راه میافتاد. نفر سوم گفت " آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرمودهاند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات میکند) پس ما انشاءالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات میکنیم!" باز هم همه زدند زیر خنده، خوبذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : " آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟" آقا شیخ حیدر گفت : " بلی" گفت " والله چه عرض کنم" (باز هم خنده حضار ).
نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمیتوانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم " من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمیدهم." یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجرهام شدم، حالت غیرعادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافهای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده، دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمیدانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت " آقا شیخ محمدتقی شما کجا رفتید و آمدید؟" نمیخواستم ماجرا را بگویم، اگر بگویم عیششان بهم میخورد، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت " آقا دیگر از این شوخیها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است".
[ شنبه 91/6/18 ] [ 1:15 عصر ] [ دوستدار علمدار ]
زکاتِ آبرو
|گفتاری از حجتالاسلاموالمسلمین علیرضا پناهیان|
اگر آبرودارها فریاد میزدند...
مصائب فاطمیه از آنجایی آغاز شد که درب خانهی امیرالمؤمین علیهالسلام آتش گرفت. فاطمه سلاماللهعلیها از حق علی دفاع کرد. دید که مردم توجهی به این کار نمیکنند. به مسجد رفت و بحث فدک را پیش کشید. خطبهی قرائی قرائت کرد. فرمود چرا حق من را نگرفتید؟ بعد از آن روی خود را به طرف انصار برگرداند و فرمود: ای رؤسا! ای آبرودارها! ای اعضای این امت اسلامی! چرا از حق من چشمپوشی میکنید؟ چرا وقتی فریاد میزنم، کمکم نمیکنید؟
به بیان من، حرف حضرت این بود که ای آبرودارها! شما اگر هرکدام یک فریاد بزنید، حق دختر پیغمبر را میگیرید. چرا از آبرویتان مایه نمیگذارید؟ نوشتهاند که در این هنگام، انصار همگی سرهایشان را پایین انداختند و هیچ کسی سرش را بلند نکرد. آرام آرام اشک میریختند، دلشان برای دختر پیامبر میسوخت اما کمکی نکردند. آن کسی که این حق را از حضرت گرفته بود، وقتی دید اوضاع اینگونه است، جرأت پیدا کرد و گفت که من که به تنهایی فدک را از تو نگرفتهام. تو با این مردم روبرو هستی. هرچه مردم بگویند همان است. فهمیده بود که فاطمه از سوی جامعه حمایت نمیشود. هیزم برداشتند و آمدند در خانهی امیرالمؤمنین را هم آتش زدند. همهی این اتفاقات افتاد، پهلوی فاطمه شکسته شد، به ساحت ایشان جسارت شد، چرا؟ اگر آبرودارها حاضر میشدند از آبرویشان برای خدا هزینه کنند، هیچگاه این اتفاقات نمیافتاد.
آبروی نامشروع!
«آبرو و اعتبار اجتماعی» یکی از داراییهایی است که خداوند متعال بین بندگان خود تقسیم میکند؛ مثل مال، قدرت بدنی و جمال که هرکدام از ارزاقی هستند که خداوند به بندگان خود میبخشد. در دین ما آبرو و عزت آنقدر اهمیت دارد که پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم در خطبهی شریف حجةالوداع فرمودند «انّ دماءکم و اموالکم حرام علیکم کحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا فی بلدکم هذا»1 آبروی مؤمن مانند مال و جان او و مانند خانهی کعبه، حرمت دارد و باید احترام آن رعایت شود.
یکی از سؤالات اساسی دربارهی آبرو این است که بدانیم این «آبرو» را چگونه و از چه طریقی بهدست بیاوریم؟ طبیعی است که آبرو را خدا قسمت بندگانش میکند، اما گاهی اوقات عواملی را مقدر میکند که ما با انجام اعمالی این آبرو و عزت را کسب کنیم. امام صادق علیهالسلام یک راه کسب آبرو و عزت را نشان میدهند و میفرمایند «حسن المعاشرة مع خلق الله تعالی فی غیر معصیة من مزید فضل الله»2 این فضل خداست که به یک کسی توفیق حسن معاشرت بدهد. حسن معاشرت خیلی موجب اعتبار آدم میشود.
اما بعضیها سعی میکنند با یک نیت غلط، آبرو و عزت را بهدست بیاورند که من اسم آن را «نیت نامشروع» یا «انگیزهی غیر مخلصانه» میگذارم. امام صادق علیهالسلام اوج انگیزهی مخلصانه یا ریشهی زیبای حسن معاشرت را که عامل اعتبار اجتماعی است اینگونه بیان میکنند «و من کان خاضعاً لله فی السر، کان حسن المعاشرة فی العلانیة»3 یعنی کسی که در محیط نهان خود نسبت به پروردگارش خاضع باشد، خود به خود در ظاهرش هم حسن معاشرت با مردم خواهد داشت. این آدم دیگر نیاز ندارد برای مهربان بودن با دیگران ادا دربیاورد تا اینکه نیتهای جاهطلبانهای پشت سر این کارش قرار بگیرد.
وقتی دعا بیاثر میشود...
حضرت در ادامه میفرمایند «عاشر الخلق لله»4 با مردم به خاطر خدا معاشرت کنید. شما وقتی با یک بچهای در کوچه و خیابان برخورد میکنی و میخواهی چیزی را به او تذکر بدهی، اگر بچه تنها باشد یک جور برخورد میکنی و ممکن است که سر او داد هم بزنی. وقتی هم که بدانی بزرگتر او در آنجا حضور دارد جور دیگری با او حرف میزنی. آن وقت است که خیلی آرام به او میگویی: کوچولو! چرا این کار را میکنی؟ مواظب هستی که خیلی آرام با او برخورد کنی. در معاشرت با مردم هم وقتی شما در نهان خود متوجه به این مسأله باشی که مردم مخلوق خدا هستند و او مراقب ایشان است و شما هم در نهان خود نسبت به پروردگارتان متواضع باشید، آن وقت خود به خود با حسن معاشرت با آنها برخورد میکنی. نه اینکه با آنها خوب رفتار کنی تا کسب آبرو کنی.
حسن معاشرت نباید با نیت کسب اعتبار و آبرو و با انگیزهی «حب جاه» صورت بگیرد. حضرت در ادامهی سخنشان میفرمایند «و لا تعاشرهم لنصیبک من الدنیا و لطلب الجاه و الریاء و السمعه»5 با مردم به خاطر جاهطلبی خودت معاشرت نکن. با نیت نامشروع سراغ کسب آبرو نرو. تو نهان خودت را نسبت به پروردگار خاضع کن، خداوند هر چه صلاح بداند به تو خواهد داد. تو دنبال کسب اعتبار نباش. اگر حب جاه در کسی وجود داشته باشد و به این خاطر به دنبال حسن معاشرت برود، آن حب جاه، زمینهساز نفاق در او میشود. پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرمایند «حُبُّ الْجاهِ وَ الْمالِ ینْبِتُ النِّفاقَ فِی الْقَلْبِ، کَما ینْبِتُ الْماءُ الْبَقْلَ»6 چه جوری وقتی آب بریزی در یک زمینی که دانهای در آن باشد، این دانه رشد میکند؟ دانهی نفاق در دل همه هست. حب جاه، آبی است که به این دانه میدهی و باعث میشود تا در دل تو نفاق رشد کند. تو دوست داری اعتبار پیدا کنی، اما کمکم منافق میشوی! آن وقت هرچه هم بنشینی و دعا کنی که خدایا مرا جزو منافقان قرار ندهی، اثر نمیکند؛ چرا؟ چون تو با حب جاه به بذر نفاق درونت آب دادهای.
«آبرو» جایی بین حق و باطل نهفته است!
بعضیها نه تنها از حسن معاشرت، نیت نامشروعی دارند، بلکه از راه نامشروع هم به دنبال کسب آبرو هستند. شاید شما بپرسید مگر کسب آبرو هم راه نامشروعی دارد؟ برای شما کسب مال از راه نامشروع معنای مشخصی دارد؛ یعنی معاملهی حلالی انجام نگرفته باشد. اما بهدست آوردن اعتبار از راه نامشروع چگونه ممکن است؟ اگر شما ببینی که حقی در جایی مظلوم واقع شده و باطلی در جایی دارد ظلم میکند، آن وقت به خاطر اینکه بین مردم محبوب شوی، بیایی میانهی آن دو را بگیری. حق را رها کنی و بین حق و باطل میانه بگیری. کاری که خیلی به آدم اعتبار میدهد! البته منظور از میانهگرفتن در اینجا، میانهگرفتن میان یک زن و شوهر یا میان اختلافات رایج بین مردم نیست. بلکه میانه گرفتن بین حق و باطل است.
مصداق بارز میانهی حق و باطل را گرفتن کجاست؟ آنجایی که ابوموسی اشعری در نزاع علی بن ابیطالب و معاویه، میخواهد میانه بگیرد. ابوموسی در آنجا با «نه معاویه، نه علی» گفتن، کسب اعتبار کرد. مردم از جنگ خسته شده بودند، دنبال راهحلی میگشتند تا مذاکره و ترک جنگ را به علی تحمیل کنند. سراغ ابوموسی رفتند. چرا ابوموسی؟ چون میگفتند آدم معتدلی است. چه اشتباه بزرگی است که تعادل را به میانه گرفتن بین حق و باطل ترجمه میکنند. و این ترجمهی اشتباه چقدر اعتبارآور است! اینکه وقتی میبینی حقی در مقابل چشمانت ضایع میشود و به روی خودت هم نیاوری. خیلی خود را برای آن به زحمت نیندازی، کسب اعتبار میکنی. همه میگویند فلانی چقدر عاقل است که محتاط برخورد میکند و خودش را برای هیچ مسألهای نمیکُشد! در زندگی فردی و اجتماعی خودمان هم مثالهای زیادی از این مسأله میتوانیم پیدا کنیم.
راه دیگر اعتباریابی این است که به طور کامل از حق طرفداری نکنی و علیه باطل، محکم نایستی. این اعتبار، هم طریقش و هم خودش از اساس نامشروع است. در قرآن کریم تندترین برخوردها نسبت به گروههایی که به دنبال اعتبار نامشروع رفتهاند شده است؛ چگونه؟ «الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا»7 آنهایی که با کافران رابطهی خوبی دارند، خداوند میفرماید تو میروی پیش کافران تا آنها تو را تأیید کنند و از تأیید آنها اعتبار پیدا کنی؟ و مؤمنین را رها میکنی؟
شکست فرمانده بعثی از یک اسیر!
سیدالاسرا و سید آزادگان ما که آقای ابوترابی بزرگوار هستند، حماسهی عجیبی را در دوران اسارت خود آفریدند. ایشان وقتی در اردوگاه بودند از طرف صلیب سرخ آمدند از ایشان پرسیدند که شما را در اینجا شکنجه میکنند؟ همهی نگاهها در اردوگاه به طرف ایشان نشانه رفت. ایشان جوابی نداد. مأمور صلیب سرخ دوباره پرسید که آقا، شما ظاهراً ارشد اردوگاه هستید؛ آیا شما را شکنجه میکنند؟ سید باز هم جواب نداد. مأمور صلیب سرخ که جوابی نشنید باز پرسید پس شما را شکنجه نمیکنند؟ و باز جوابی نشنید. مأمور از اردوگاه رفت و نوشت که در اینجا خبر خاصی نیست.
فرمانده پادگان، آقای ابوترابی را به اتاق برد و گفت: تو از ما نمیترسی، تو از همه بیشتر کتک خوردی. چرا به اینها نگفتی که ما شکنجهات کردیم؟ آقا پسر آقای ابوترابی به بنده میگفتند که من جای میخهایی را که در دوران اسارت بر سر پدرم زده بودند دیده بودم. آقای ابوترابی برمیگردد به فرمانده پادگان عراقی میگوید: ما دو تا مؤمن هستیم، با هم درگیر شدیم، دو تا مؤمن هیچ وقت شکایت پیش کافران نمیبرند. تعریف میکنند که این فرمانده کلاهش را زد زمین و گفت: من نوکر تو هستم. آقای ابوترابی با این کارش آن بعثی را کشید پایین. یعنی حتی اینقدر هم برای کافران ارزش قائل نبود. وقتی ما چنین الگو و اسوههایی داریم، چرا نیامدیم آنها را به مردم مسلمان جهان اسلام معرفی کنیم تا بدانند که امام چه سربازانی تربیت کرده و بفهمند که چگونه باید جلوی استکبار ایستاد.
حالا شما ببینید آن کسانی را که خوشحال میشوند که نهادهای استکباری از آنها راضی باشند چه عاقبت بدی در انتظار آنها است. مگر آنکه کرم خدا شامل حال آنها بشود که البته ما نمیتوانیم از کرم خدا ناامید بشویم. آنها کسانی هستند که مزه و طعم عزیز شدن نزد کافران در کامشان شیرینتر از عزیز شدن پیش مؤمنان است. نفاق اینگونه انسان را کور میکند، مست میکند و میکشد. البته گرفتار نشدن به این بلیه ساده هم نیست. سختی دارد. باید تمسخر کردنها و زخمزبانهای اطرافیان که شما را به تندروی و سختگیری متهم میکنند و میخواهند مجبورتان کنند تا از حق کوتاه بیایی و به اصطلاح خودشان متعادل شوی را به جان بخری.
زکات آبرویت را چه کردی؟
اما این آبرویی که خداوند به بندهاش داده آیا مورد سؤال واقع نمیشود؟ رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند «ان الله تعالی لیسئل العبد فی جاهه کما یسئل فی ماله»8 روز قیامت از شما میپرسند که ما به تو آبرو دادیم. آن را در چه راهی صرف کردی؟ حاضر شدی آبرویت را برای چه کسی بدهی؟ ما هر چه به تو دادیم از تو زکات میگیریم. زکات آبرویت را چه کردی؟ آیا حاضر شدی آن را برای دفاع از یک مظلوم خرج کنی؟ آیا حاضر شدی با آبرویت دل شکستهای را بهدست بیاوری؟ آیا حاضر شدی آبرویت را برای بندهی مؤمن من بدهی؟ خرج کردن آبرو خیلی سخت است. ما در طول تاریخ آنقدر انسانهای مخلص داشتهایم که تا وقتی اعتباری نداشتند، این خلوصشان ادامه داشته، اما وقتی اعتبار پیدا کردند دیگر حاضر نشدند آن را برای خدا خرج کنند.
خداوند از بیاحترامی به بندهی مؤمنش به راحتی نمیگذرد. در مستدرکالوسائل آمده است که دو نفر که یکی را عقرب و دیگری را که مار نیش زده بود نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام آوردند. حضرت برای آنها توضیحاتی دادند و سپس فرمودند که اینها نمیمیرند اما از درد هم نجات پیدا نمیکنند. آنها رفتند. بعد از دو ماه حضرت آن کسی را که عقرب نیشش زده بود دیدند. به او فرمودند میدانی حکمت این اتفاق چه بود؟ گفت آقا نمیدانم. ولی دارم از درد بیچاره میشوم. حضرت فرمودند یادت هست در یک جلسهای کسی به سلمان یک طعنهای زد، به خاطر اینکه او دوست ماست و تو حرف او را رد نکردی؟ از او هیچ دفاعی نکردی؟ در حالی که اگر از او دفاع میکردی نه به مالت و نه به جانت و نه به فرزندانت آسیبی نمیرسید. فقط رودربایستی کردی که گفتی من اگر از سلمان دفاع کنم، میانهام با رفیقم به هم میخورد. خدا این عقرب را مأمور کرد تا تو را بگزد و تو دو ماه از درد به خودت بپیچی تا اگر در وقت دیگری، کسی به دوستان ما، حرف بیخودی زد تو ساکت نباشی و در مقابل او بایستی.
راه نجات از مهلکهی آبرو!
جامعهای که به دنبال یاری امام زمان عجلالله تعالیفرجهالشریف است، جامعهای است که به خاطر حب جاه و حفظ آبرو از دفاع از اولیای خدا کوتاه نمیآید. بگذارید در همهجا شما را به دفاع از حق متهم کنند. شما با منطق صحیح مقابل باطل بایستید و آبروی سخن غلط را ببرید. قربانی کردن آبرو در راه خدا برای دفاع از حرف حق و ایستادن مقابل حرف ظالمانه در زندگی فردی و اجتماعی یکی از وظایفی است که جامعهی ما را شبیه قلههای نوری میکند که مصداق واقعی «کالجبلالراسخ»9 و آمادهی یاری حضرت ولیعصر ارواحنا فداه هست.
حضرت امام رحمهالله در اوایل انقلاب، هنگامی که در کوران حوادث آن دوران بیانیههای زیادی صادر میکردند و دیگر به یک رجل سیاسی تبدیل شده بودند مورد اعتراض یک روحانی معلومالحال در تهران قرار گرفتند که به ایشان نوشته بود که شما مرجع هستید و یک مرجع نباید اینقدر در مسائل سیاسی دخالت کند. حضرت امام رحمهالله فرمودند من کسی نیستم که دنبال اعتبار مرجعیت و مسائل اینچنینی باشم تا به این خاطر از تکالیفم کوتاه بیایم.
برای اینکه ما بتوانیم از قید این اعتبارهای کاذب رها شویم باید به درسها و رنجهایی که در دل تاریخ قرار دارد توجه کنیم. ما با توجه به یک آیهی شریفه میتوانیم از این مهلکه نجات پیدا کنیم. خداوند متعال در آیهی 54 سورهی مائده میفرماید «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»10 خداوند خطاب به مؤمنین میفرماید اگر شما خوب پای دین نایستید و خوب از دین دفاع نکنید، من قوم دیگری را جای شما میآورم که آنها را دوست دارم و آنها هم مرا دوست دارند و آنها به مؤمنین متواضع و در برابر کافران سرسخت هستند. همهی این ویژگیها را دارند در حالی که «لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ» از سرزنش هیچ ملامتگری در راه خدا نمیترسند. خیلیها میگویند ما تا جایی حاضریم جهاد کنیم و در راه خدا قدم برداریم که به اعتبار اجتماعی ما لطمهای وارد نشود. اما علامه طباطبائی میفرمایند که این آیه مربوط به وضعیت ایرانیها در آخرالزمان است. میگویند اصحابی که کنار رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم نشسته بودند هرکدام گفتند که منظور از این قوم، قوم ما است. سلمان ساکت بود. حضرت فرمودند که این قوم، قوم سلمان است. در خود آیه عبارت «سوف» آمده یعنی به زودی این اتفاق خواهد افتاد. بنابراین ظن قوی وجود دارد که ایرانیهای مقدمهساز ظهور، مصداق این آیه هستند. کسانی که از هزینه کردن آبروی خود برای احقاق حق از سرزنش ملامتگران ابایی ندارند.
پینوشتها:
1. خطبهی قرائت شده توسط رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیه و آله و سلم در حجةالوداع / اى مردم! خونها و اموال و آبروى شما بر یکدیگر محترم است مانند احترام امروز و این ماه (ذىالحجه) و این شهر (مکه)
2. بحارالانوار، ج 74، ص 160 / خوش برخوردی با خلق خدا (در غیر گناه) فضل خداست.
3. آن کس که قلبش را به خدا سپرده و در برابر او خضوع و خشوع داشته باشد در آداب معاشرت در زندگى با مردم نیز موفق و سعادتمند است.
4. با مردم براى خدا معاشرت کن.
5. نکند معاشرت نیکوی تو با مردم، به جهت کسب جاه و شهرت و بهرهگیری از دنیا باشد.
6. تنبیه الخواطر، ص 264؛ رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: علاقه نسبت به ریاست و ثروت سبب روئیدن نفاق در قلب و درون خواهد شد، همانطوری که آب و باران سبب روئیدن سبزیجات میباشند.
7. سورهی مبارکهی نساء، آیهی 139
همانها که کافران را به جای مؤمنان، دوست خود انتخاب میکنند. آیا عزّت و آبرو نزد آنان میجویند؟ با اینکه همهی عزّتها از آن خداست؟!
8. مستدرک الوسائل، ج2، ص 411
«ان الله تعالی لیسئل العبد فی جاهه کما یسئل فی ماله، فیقول: یا عبدی، رزقک جاهاً فهل اعنت به مظلوماً أو اعنت به ملهوفاً؟» / همانا خداوند از آبروی بندهاش سؤال میکند، چنانکه از مالش پرسش خواهد نمود. پس میفرماید: ای بندهی مؤمن، آبرو و اعتبار را من به تودادم، آیا با آن مظلومی را یاری و یا گرفتاری و درماندهای را فریادرسی نمودی؟
9. امیر المؤمنین علیهالسلام فرمودند «المؤمن کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف» / مؤمن مانند کوهی استوار و برافراشته است که بادها و طوفانها نتوانند او را از جای خود به حرکت درآورند.
10. سورهی مبارکهی مائده، آیهی 54
ای کسانی که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، ( به خدا زیانی نمیرساند) خداوند جمعیّتی را می آورد که آنها را دوست دارد و آنان ( نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند. آنها در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شایسته ببیند) میدهد و (فضل) خدا وسیع و خداوند داناست.
[ یکشنبه 91/2/10 ] [ 2:43 عصر ] [ دوستدار علمدار ]
متن زیر از یکی از سخنرانی های استاد حسین انصاریان با موضوع توبه ، گرفته شده است:
توبه یعنى پشیمانى، ما هم پشیمان هستیم.
یک بخش دیگر توبه ، استغفار با زبان است ؛ خدایا! اشتباه کردم « أستغفرُ اللهَ ربى و أتوب الیه » با زبان، حالا همین که قلبمان پشیمان است، بس نیست؟ نه، چون خدا گفته است که غیر از پشیمانى قلب، دوست دارم صداى التماس گنهکار را بشنوم. صدایت مهم است؛
« ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَکُمْ »(1) من را صدا بزن، من با صدا زدن تو جواب تو را مىدهم.
بیایى پشت در بایستى و زنگ نزنى که کسى در را باز نمىکند. تشنهاى، اما اگر نگویى آب مىخواهم، آب نمىآورند، گرسنه اگر نگوید نان، کسى به او نان نمىدهد.
ترک گناه با اعضا و جوارح
سومین مرحله توبه: « ترکٌ بالجوارح » هر عضوى از اعضا دچار هر گناهى است، امشب از چاه گناه بیرون بیاور، بگو: من از تاریکى مىخواهم بروم، خسته شدم.(2)
عزم برنگشتن به گناه
چهارمین بخش آن هم این است که به خدا بگویى: از امشب تا سال دیگر، دیگر من به گناه برنمىگردم « إضمار أن لایعود ».(3)
توبه نصوح توبهاى است که در آن رجوع به گناه نباشد. و توبهکننده از گناه مانند کسى است که گناه نکرده باشد. و آن کس که اصرار بر گناه دارد و استغفار مىکند خود را استهزاء و مسخره مىکند.
و با این حالت شیطان او را مسخره مىکند. و به تحقیق شخص وقتى بگوید: اى خدا من از تو طلب آمرزش مىکنم و بازگشت به سوى تو مىنمایم پس به گناه عود کند و برگردد و باز چنین بگوید تا چهار مرتبه، در مرتبه چهارم از دروغگویان نوشته شود.
داستانى درباره گرگ گرسنه
یکى از علماى جامع و کامل و عارف و فیلسوف که همه شما او را مىشناسید ، ایشان مىفرمودند: براى دیدن یکى از اقوام به شهرمان در یک منطقه سردسیر کشاورزى رفتم.
وقتى وارد خانهاش شدم، گفت: آقا! اول یک مسأله شرعى دارم، این را جواب بدهید.
گفتم: بفرمایید، گفت: امسال تا زانوى ما در این منطقه برف آمده است، پنج و نیم، شش صبح تازه هوا روشن شده بود، من آمدم بیل و پارو برداشتم که به باغ بیایم داخل آلاچیق دیدم یک گرگ قوى آمده و زیر آلاچیق خوابیده، من و بیل و پاروى من را که دید، اصلاً عکس العمل نشان نداد، نترسید، ولى من ترسیدم جلو بروم، خیلى گرگ قویى بود.
فکر کردم بیابان پر برف است، چیزى گیرش نیامده است، به اینجا پناه آورده. برگشتم و مقدارى نان و گوشت شب مانده بود، مقدارى شیر، اینها را داخل سینى گذاشتم و راه افتادم، گفتم: نزدیکش که شدم، اگر قیافه عصبى گرفت، سینى را مىاندازم و فرار مىکنم. اگر عکس العملى نشان نداد، جلو مىروم.
کنار باغ هم آغل گوسفندهایم بود ، جلو آمدم ، دیدم نه ، عکس العملى نشان نمىدهد ، زنده هم هست ، نمرده ، نزدیک او رسیدم ، دیدم مقدارى شکمش را بلند کرد و زیر شکمش چهار پنج تا بچه گرگ است که تازه آنها را زاییده بود.
هیچ چیزى گیرش نیامده بود، گرسنه، بچهها یک مرتبه شروع به ناله کردن کردند، و حالت چشم این گرگ برگشت، مثل این که مىخواست با چشمش به من بگوید: دستت درد نکند، ما بیچاره بودیم، من تازه زاییدم، بچههایم گرسنه هستند.
سینى را گذاشتم. گرگ لقمه لقمه برداشت و اول در دهان بچههایش گذاشت، مادر است.
میزان محبت خدا بر بندگان
خدا فرمود: محبت کل مادرهاى عالم را از انسان و جن و حیوان را جمع کنند، یک ذره محبت من را نشان نمىدهد. من محبتم به بندگانم اگر صد باشد، یکىاش را در کل عالم پخش کردم، نود و نه تاى آن را گذاشتم که قیامت خرج آنها کنم.(4)
ما با دلگرمى امشب پیش تو آمدیم، خیلى هم دلمان گرم است، هیچ ناراحتىاى نداریم.
گرگ هم غذا را خورد و بهار شد، گرگ همانجا ماند و نرفت، کجا برود؟ نمک خورده اینجا بود، محبت و احسان دیده، کجا برود؟
حمیدى در جمع بین صحیحین گفته است: «اسیرانى را نزد پیامبر آوردند ناگاه زنى از میان ایشان دوان دوان در پى کودکى برآمد. طفل خویش را در میان اسیران یافت، به سینه گرفت و شیر داد.
پیامبر فرمود: آیا گمان دارید این زن فرزند خود را در آتش بیفکند؟ یاران پیامبر پاسخ گفتند: نه به خدا سوگند. پیامبر فرمود: خداوند نسبت به بندگانش مهربانتر از این زن به فرزندش است.»
در همان کتاب از رسول خدا روایت شده که خداوند صد رحمت دارد که یکى از آنها را نازل فرموده و به آن رحمت میان جن و انسان و درندگان و حشرات، دوستى و مهر افکند که به واسطه آن با هم انس مىگیرند
و ددان تولههاى خود را پاس مىدارند. نود و نه رحمت باقیمانده ذخیرهاى است که پروردگار به وسیله آن در قیامت بندگان خود را با آن مورد ترحم قرار مىدهد.»
درختها شکوفه کردند و بچه گرگها هم بزرگ شدند و روزها با همدیگر بازى مىکردند، کم کم دیدم مادرشان دیگر غذا قبول نمىکند، پشت یک درخت مخفى شدم، دیدم از دیوار کوتاه آخر باغ بیرون مىرود و عصر برمىگردد و غذا مىآورد،
دریدن گوسفند صاحبخانه توسط بچه گرگها
یک روز صبح گرگ رفت، این سه چهار تا بچه گرگ با همدیگر رفتند داخل آغل و یک بره را خفه کردند و داخل آلاچیق کشیدند و شروع به خوردن کردند.
گفتم: عیبى ندارد، عصر بود، دیدم سر و صدا بلند شد، از اتاقم بیرون آمدم، دیدم گرگ برگشته بود، چشمش به این بره من افتاده که بچههاى او کشته بودند، دیدم این بچهها را مىگرفت و چهار پنج بار به زمین مىکوبید؛ که بىمروتها! آخر چهار ماه است به ما محبت کرده، بره او را چرا پاره کردید؟ ما که پنجاه سال است نان خدا را مىخوریم و کفران مىکنیم.
گرگ، بچه ها را زد و بعد هم هر چهار پنج تا را غروب جلو انداخت و برد، پشت دیوار انداخت و خودش روى دیوار نشست و به من نگاه کرد و چشمش پر از اشک شد که من شرمنده و خجالت زده هستم.
حالا سؤال شرعى من این است که گرگ رفت و دیگر نیامد، چهار پنج روز بعد آمد، دیدم یک بره کوچک آورده است، از آن طرف دیوار به این طرف دیوار انداخت و خودش هم روى دیوار نشست که من به جاى آن برهاى که بچههایم خوردند، این را براى تو آوردم. نمىدانم هم از چه گلهاى گرفته و آورده، آیا این بره حلال است یا نه؟
انسان عاقل و فهمیده! کسى که خدا براى تو پیغمبر و على و حسین علیهمالسلام را فرستاده است! خانم هایى که برایتان فاطمه علیهاالسلام را فرستاد! چه چیزى بیاوریم که تلافى گناهان گذشته خودمان را بکنیم؟
باز معرفت گرگ که رفت و یک بره پیدا کرد و آورد، ما برایت چه بیاوریم؟ ما همان حرف امام على علیهالسلام را مىزنیم:
« ارحم من رأسُ ماله الرجاء و سلاحهُ البکاء » ما غیر از گریه سرمایهاى نداریم.
اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک بحق مولاتی فاطمة الزهرا
[ دوشنبه 90/11/17 ] [ 4:22 عصر ] [ دوستدار علمدار ]
امام باقر (علیه السلام) فرمود :
هر کس بعد از نماز صبح هفتاد بار استغفار کند یعنی بگوید استغفرالله خداوند او را
می آمرزد گر چه گنا ه او در آن روز هفتاد هزار عدد .
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
آیا به تو چیزی یاد ندهم که صورت ترا از آتش جهنم حفظ کند. گفتم: بله. فرمود بعد از نماز صبح صد بار بگو اللهم صل علی محمد و آل محمد.
امام رضا (علیه السلام) فرمود:
سزاوار است مرد بعد از تعقیب صبح پنجاه آیه قرآن بخواند.
[ سه شنبه 90/10/13 ] [ 3:58 عصر ] [ دوستدار علمدار ]
جابر بن عبداللّه انصارى آن مرد صحابى و یار با وفا حکایت کند:
روزى مولاى متّقیان امیرالمؤ منین ، امام علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه علیه از محلّى عبور مى نمود، ناگهان متوجّه شد که شخصى
مشغول فحش دادن و ناسزاگوئى ، به قنبر غلام آن حضرت است ؛ و قنبر مى خواست تلافى کند و پاسخ آن مردبى ادب و تحریک شده
شیطان و هواى نفس را بدهد.
ناگهان امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام بر قنبر بانگ زد که : آى قنبر! آرام باش و سکوت خود را حفظ کن و دشمن خود را به حال خود
رها ساز تا خوار و زبون گردد.
سپس افزود: ساکت باش و با سکوت خود، خداى مهربان را خوشنود گردان و شیطان را خشمناک ساز و دشمن خویش را به کیفر خود
واگذارش نما.
امام علىّ علیه السلام پس از آن فرمود: اى قنبر! توجّه داشته باش که هیچ مؤ منى نتواند خداوند متعال را، جز با صبر و بردبارى
خشنود سازد.
و همچنین هیچ حرکت و عملى همچون خاموشى و سکوت ، شیطان را خشمگین و زبون نمى گرداند.
و بدان که بهترین کیفر براى احمق ، سکوت در مقابل یاوه ها و گفتار بى خردانه او است .
[ سه شنبه 90/10/13 ] [ 3:57 عصر ] [ دوستدار علمدار ]
نهی شرک توسط خداوند
----------------------------
خداوند متعال نهی فرموده است که برایش شریک قائل شویم. شریک این است که غیر خدا را موثر مستقل بدانیم . در آیه 22سوره اسرا چنین آمده است که: "لا تجعل مع الله الها آخر فتقعد مذموما مخذولا " با خدا معبود دیگری را شریک قرار مده پس اگر چنان کنی درحالی که نکوهیده و خوار شده ای زمین گیر می شوی.
خود لا اله الاالله از دو جمله نفی و اثبات تشکیل شده است "لا اله " نفی میکند و "الا الله " اثبات میکند. نفی مقدم بر اثبات است. "لا اله " یعنی خالی کن هر چه غیر خداست. تخلیه کن. "الا الله " هم یعنی فقط بعد از این تخلیه خدا بماند. و خدا را موثر مستقل بداند.
رابطه نفی شرک با اعمال انسان
--------------------------------------
اگر نفی شرک نباشد، توحید نیست. و ما اکثرا گرفتار همین شرک هستیم. شرک این نیست که بیاییم و یک بت را بتراشیم و بپرستیم. ما باید بترسیم از اینکه اعمالی که انجام میدهیم ، و اثر ندارد، به خاطر این است که در آن شرک راه یافته است. هم عمل بی اثر است و هم خسران نیز کرده ایم .
لحظه های عمرتان را میدهید چه میگیرید؟! این نگاهتان؛ افکارتان؛ همه سرمایه است، اینها را میدهید چه میگیرید؟ ما انسانها باید کمی دقت داشته باشیم ،خیال میکنیم داریم خیلی کار میکنیم در صورتی که نتوانسته ایم رضای خدا را به دست بیاوریم. کار کرده، نفس زده، و مردم هم احسن احسن گفته اند، ولی رضای خدا نبوده است. چون غیر خدا را موثر دانسته ایم.
رابطه توحید و اعمال انسان
-------------------------------
باید براستی بگوییم لا اله الا الله. من خودم هیچم. فقط خداست. نباید دنبال این منیتها برویم. اما اکثرا آنهایی که شریک قایل هستند توحیدشان درست نیست در باطن جانشان غیر خدا اثر گذار است .
اگر در یک شب تاریک و ظلمانی روی یک سنگ سیاهی، یک مورچه راه برود، آیا میشود آن مورچه را دید؟ شرک هم همین جور است، همین طور وارد افکار ما می شود. به نظر خودش آدم خوبی است و دستورات الهی را انجام داده، اما خبر ندارد همان کار مقدسش اشکال داشته است؛ مراقب باشید اگر اعمالتان خالص نشد و غیر خدا را موثر دانستید بدانید که شرک است.
رابطه اعتقاد به اهلبیت(ع) و اعمال انسان
--------------------------------
در اینجا ما اهل بیت (ع) را موثر مستقل نمیدانیم اما خالق به ما گفته است میخواهی با من رفیق بشی باید از در مولا علی (ع) و آل علی (ع) بیایی آنها باب الله هستند ؛ ( اشتباه ) آقایان اهل تسنن (این است که) خیال میکنند ماشفا را مستقلا از اهلبیت(ع) میخواهیم؟! نخیر ما آنها را وسیله میدانیم. اما کسی که از در خانه علی (ع) و آل علی (ع) وارد نمیشود آن کس دزد است. ما خالق را میپرستیم و او گفته از این در بیایید و ما هم از این در آمده ایم .
(قل هو الله احد، الله الصمد) یعنی تنها کسی که مقصد است، الله است و بس . کعبه هم که میرویم آن کعبه سنگ است اما چون خدا گفته بیت من است ما آنجا می رویم. بعد گفته بروید مدینه، بقیع، کربلا. ما هم می رویم. خود خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است. آب در کوزه است ما تشنه لبان میگردیم. اما خودش گفته آز آن در بیایید؛ ما مشرک نیستیم، خدا پرستیم. اما چون خدا گفته با وسیله بیا ما هم با وسیله رفته ایم .
"من " واقعی خود خداست غیر خدا نباید بگوید "من " .هرگز نگویید من فردا این کار را میکنیم ،بگویید انشا الله . اگر ما دنبال علی (ع) و آل علی (ع) رفتیم خود خدا دستور داده است.
اعمال انسان؛ لقاالله و صعود انسان
----------------------------------------
"ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ " غیر خدا همه هیچ است. قرآن هر وقت سخن از قدرت نمایی میخواهد بکند میگوید "ما " اما وقتی سخن از توحید است میگوید "من " . در دنیای امروز هم تمام این جنگها و آدم کشی ها برای این "من " است، که من قدرتمند هستم ،تو نیستی. و سر این "من " جنگهاست. اما مخلوق از خود هیچ است باید به خالق بچسبیم و گرنه بیچاره و نابود میشویم.
در دعای کمیل میخوانیم "الهی و ربی من لی غیرک " ای خدای من چه کسی جز تو دارم که بداند من چه می خواهم و بتواند انجام دهد و چقدر می خواهم و کی می خواهم. فقط تویی که میدانی. آری من که تو رو دارم، چه کم دارم؟ آخر سوره توبه را بخوانید، چقدر زیبا دلگرمی میدهد. میگوید اگر همه مردم رفتند بگو بروند بگو من خدا دارم.
ما متاسفانه تا چشم باز کردیم خورشید و ماه رو دیدیم. کم کم بزرگتر شدیم پول و جاه و مقام را دیده ایم . کی صحبت از جمال خدا کرده ایم؟ بهترین لذتها لقا الله است ،اما ما نمیفهمیم لقا الله یعنی چه! در جهل مرکب قرار گرفته ایم و آن هایی هم که جمال خدا را دیده اند ما آنها را باور نداریم. این انسان خیلی عظیم است خیلی استعداد دارد اگر در دیگ انبیا بجوشد صعود می کند بالا می رود.
[ سه شنبه 90/10/13 ] [ 12:3 عصر ] [ دوستدار علمدار ]
بسم الله الرحمن الرحیم
می خواهم اعتراف کنم
میخواهم اعتراف کنم! مگر نه اینکه شما پدر معنوی ما هستید؟
پس میخواهم اعتراف کنم. اعتراف نه از گناهانم، نه... نه
نه اینکه گناهی نکرده باشم نه، اعتراف به تصوّر غلطم، اعتراف به جاهلانه اندیشیدنم...
البتّه این هم گناهی بزرگ است.
پس اعتراف میکنم. شما همچنان پشت پرده و من زانوی ادب و شرمساری زنم و روبهروی شما مینشینم.
پدر! میخواهم توبه کنم. از اینکه وقتی اسم شما را هر وقت شنیدهام سریع این فکر در ذهنم خطور میکرد که راستی خال زیبایتان روی گونة راستتان، است یا چپ؟!
وقتی اسم قشنگتان را میدیدم (روی دیوارهای بیجان شهر) یاد اسبتان میافتادم که یالش آیا بلند است یا کوتاه؟ اسبتان سفید است یا سیاه؟ اصلاً چقدر چشمهایش نجیبند!
اعتراف میکنم که همیشه فکر میکردم عمامهتان مشکی است یا سبز؟ وقتی میخندید دندانهای مبارکتان چقدر میدرخشند!
اعتراف میکنم...
نمیدانم چرا یک تصویر درستی از شما در ذهن ندارم؟! راستی آیا اگر این مشخصات را نداشتید، باز هم برای یک حکومت جهانی آمادگی داشتید؟!
اعتراف میکنم که یا در پیاش نبودهام یا نبودهاند که اصلاً برای یک حکومت جهانی اسلامی چه خصوصیاتی باید در یک شخص باشد.
اعتراف میکنم که نه تنها من بلکه خیلی از اندیشمندان شهرم با صرف زمان یک هزار و دویست سال و اندی شما را آن گونه که باید نشناختهاند.
نمیدانم هنوز پشت پرده، مثل یک پدر روحانی به اعترافاتم گوش میدهید یا نه؟
ای کاش میدانستم جهالت افراد،
معرفت خودساختة آدمها،
چقدر در تأخیر فرج شما تأثیر دارد؟!
ای کاش میدانستم کجائی و کی رخ از پرده برون آری؟
.آقای من بیا.....
[ یکشنبه 90/10/4 ] [ 2:50 عصر ] [ دوستدار علمدار ]
جمله ای را حضرت امام(رضوان الله علیه)از استادشان عارف واصل؛ آیة الله شاه آبادی(ره) نقل می کنند که موعظه ای تکان دهنده است:
« شیطان سگِ درگاه خداست، اگر کسی با خدا آشنا باشد به او عو نمی کند و او را اذیت نمی کند.
سگِ درِ خانه، آشنایان صاحبخانه را دنبال نمی کند! »
پس اگر شیطان با کسی گلاویز می شود و مدام برایش پارس می کند بداند هنوز با خدا آشنا نشده؛ اخلاص ندارد. فراموش نکنیم که تنها راه خلاصی از این سگ، یک اشاره صاحبخانه است: رهایش کن، غریبه نیست، خودی و آشناست.
[ چهارشنبه 90/9/23 ] [ 1:16 عصر ] [ دوستدار علمدار ]