با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+از خواهران سيّد شنيدم که مي گفتند: وقتي که دخترش به دنيا آمد از او پرسيدم: اسمش را چه مي گذاري؟ و او خنده کنان در حالي که در حياط خانه مان مي دويد با حالت نوحه و شعار گفت: «يا زينب و يا زهرا ، يا زينب و يا زهرا» بعدها روزي به من گفت: اگر فرزندم پسر بود، مي داني اسمش را چه مي گذاشتم؟ و بعد بلافاصله گفت: «اسمش را مي گذاشتم ابوالفضل ، ابوالفضل علمدار»
+ايشان انگشتري داشتند که خيلي برايش عزيز بود. مي گفت اين انگشتر را يکي از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ايشان کرده و در همان لحظه شهيد شده است. ايشان وقتي به آبادان براي مأموريت مي رود، اين انگشتر را بالاي طاقچه حمام جا مي گذرد و دربازگشت به ساري يادش مي افتد که انگشتر بالاي طاقچة حمام جا مانده است. وقتي آمد خيلي ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اينقدر دلگيري؟ گفت:
گفت: وا.. انگشترِ بهترين عزيزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بيفتد و گم شود واقعاً سنگين تمام مي شود.گفت: بيا امشب دوتايي زيارت عاشورا و دعاي توسل بخوانيم شايد اين انگشتر گم نشود يا از آن بالا نيفتد.جالب اينجا بود که ما زيارت عاشورا را خوانديم و راز و نيازکرديم و خوابيديم. صبح که بلند شديم ديديم انگشتر روي مفاتيج الجنان است. - دوستدار شهيد علمدار
اصلاً باورمان نمي شد همان انگشتري که در آبادان توي حمام جا گذاشته بود روي مفاتيج الجنان بالاي سرما باشد .*شهيد علمدار از زبان همسرشان* - دوستدار شهيد علمدار
+يک روز هنگام توزيع غذا، دشمن آتش زيادي بر سر ما مي ريخت، تا جايي که بعضي از بچه ها گفتند: «در اين آتش، چه طور غذا را به خط ببريم؟» محمد بلند شد و در آن شدت آتش، غذاها را با موتور به چادرهاي جلو رساند. وقتي برمي گشت، غذايي براي خودش باقي نمانده بود. محمد بعد از خوردن تکه ناني، از بچه ها خداحافظي کرد و گفت: «بچه ها! من ديگر فردا ميان شما نيستم، مرا حلال کنيد».
سپس دست و پاي خود را حنا بست، ساعت 4 صبح بلند شد و نماز خواند و به ديدباني رفت و لحظه اي بعد به شهادت نايل شد. *شهيد محمد امين پور* - دوستدار شهيد علمدار
+سلام،تاحالا به تربيت حيوانات نو سيرک دقت کرديد،حيواناتي که چند ماه يا چند سال طول کشيده تا تربيتش کنن،مثل شير و پلنگ و...،نفس اماره ما هم مثل يه حيوان درنده است،بايد سعي کنيم آروم آروم تربيتش کنيم،بايد حوصله داشتيم باشيم،ممکنه چند سال شايد هم ده ها سال طول بکشه،ولي بايد اين کا رو انجام بديم،اگه به نفس اماره مسلط نشيم اون مارو رام خودش ميکنه و به تباهي ميکشونه،التماس دعا،يا علي
+*خبر از شهادت(شهيد علمدار)*
شبي در بين راه در خصوص مسايل مربوط به زندگي و معضلات جامعه و مسايل روز صحبت مي کرديم. در پايان وقتي همه ساکت شدند سيد مجتبي با خنده گفت: اي آقا سي سال عمر که اين حرفها را ندارد!
و به مصداق همان حرفي که سيد گفته بود، همگان ديديم که سرانجام در سي امين بهار زندگي، سيد مجتبي جاودانه شد.